دیوان حافظ – بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند
که به بالای چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد

حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا
که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند

هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت
مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند

گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو می‌باش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟

مَکُش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیّاد
شرم از آن چشمِ سیه دار و مَبَندَش به کمند

منِ خاکی که از این در نَتَوانَم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟

بازمَستان دل از آن گیسویِ مُشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بُوَد اندر بند



  شاهنامه فردوسی - رسيدن زال به يارى مهراب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

با دشمن و با دوست بدت می گویم
تا هیچ کست دوست ندارد جز من
«عنصری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

امپرسیونیسم

(~.) [ فر. ] (اِ.) برگرفته از واژه فرانسوی امپرسیون به معنای احساس و تأثر. نام مکتبی ادبی و هنری در قرن ۱۹ که هدف پیروانش رهایی از قواعد دست و پاگیر کلاسیسم و بیان تأثیر کلی و گذرای یک صحنه یا موضوع بوده‌است بدون پرداختن به جزییات.

دیدگاهتان را بنویسید