دیوان حافظ – بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند
که به بالای چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد

حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا
که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند

هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت
مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند

گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو می‌باش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟

مَکُش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیّاد
شرم از آن چشمِ سیه دار و مَبَندَش به کمند

منِ خاکی که از این در نَتَوانَم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟

بازمَستان دل از آن گیسویِ مُشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بُوَد اندر بند



  شاهنامه فردوسی - باز آمدن كاوس به ايران زمين و گسى كردن رستم را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه می‌گویم پری در خواب می‌بینم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اخفاق

(اِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- بی مراد بازگشتن جوینده، مأیوس شدن.
۲- غزا کردن و غنیمت نیافتن.

اخفش

(اَ فَ) [ ع. ]
۱- (ص.) کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد.
۲- (اِ.) شب پرک.

اخلاء

(اِ) [ ع - فا. ]
۱- (مص م.) خالی یافتن.
۲- خالی کردن، در خلوت بردن کسی را.
۳- (مص ل.) خالی شدن، در جای خلوت و بی مزاحم افتادن، خلوت کردن با.

اخلاص

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) پاک کردن، ویژه کردن.
۲- (مص ل.) دوستی پاک و بی ریا داشتن، خلوص نیت داشتن.

اخلاط

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خِلط.
۱- چیزهای درهم آمیخته.
۲- در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا.

اخلاف

( اَ) [ ع. ] (ص.) جِ خَلف ؛ جانشینان، بازماندگان.

اخلاق

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خُلق ؛ خوی‌ها.

اخلاقاً

(اَ قَ نْ) [ ع. ] (ق.) از نظر اخلاق، مطابق اخلاق.

اخلال

( اِ) [ ع. ] (مص م.) زیان رسانیدن، خلل وارد کردن.

اخم

( اَ) (اِ.) اخمه، آژنگ، ترشرویی، درهم کشیدگی ابرو از اوقات تلخی و بدحالی. ؛~ ~کسی توی هم بودن (عا.) عبوس بودن، ترشرو بودن.

اخم و تخم

(اَ مُ تَ) (اِمص.) (عا.) ترشرویی، بدخُلقی.

اخماس

( اَ) [ ع. ] جِ خمس.

اخماس

( اِ) [ ع. ] (مص.) پنج شدن.

اخمالو

(اَ) (ص مر.) اخمو، همیشه اوقات تلخ.

اخمو

( اَ) (ص.) (عا.) ترشرو، بداخلاق.

اخوات

(اَ خَ) [ ع. ] (اِ.) جِ اخت.
۱- خواهران.
۲- مانندها، شبیه‌ها.

اخوال

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خال، داییان، دایی‌ها، برادران مادر.

اخوان

(اَ خَ) [ ع. ] (اِ.) تثنیه اخ، دو برادر.

اخوان

(اِ) [ ع. ] (اِ.) جِ اَخ ؛ برادران، دوستان، برادرخواندگان.

اخوان الصفاء

(اِ نُ صِّ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- برادران یکدل، صوفیان.
۲- نام انجمنی از دانشمندان ایرانی که در میانه سده چهارم هجری در بصره و بغداد تشکیل شد که هدف آنان هماهنگ کردن اسلام و حکمت و فلسفه یونان بود.


دیدگاهتان را بنویسید