دیوان حافظ – بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند
که به بالای چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد

حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا
که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند

هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت
مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند

گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو می‌باش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟

مَکُش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیّاد
شرم از آن چشمِ سیه دار و مَبَندَش به کمند

منِ خاکی که از این در نَتَوانَم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟

بازمَستان دل از آن گیسویِ مُشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بُوَد اندر بند



  شاهنامه فردوسی - راى زدن سام با موبدان بر كار زال
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گرده

(گُ دِ) (اِ.)
۱- شانه، دوش.
۲- کلیه. ؛بر ~ی کسی سوار شدن کنایه از: اراده و اختیار او را به دست گرفتن.

گرده

(گَ دِ) (اِمر.)
۱- طرح یا تصویری که از طرح یا تصویر دیگری کپیه کنند.
۲- پودر، گردی که زنان برای بزک مورد استفاده قرار می‌دادند.

گرده بان

(گِ دِ) [ معر. ] (ص مر.) نگاهبان، نگهبان، حارس.

گردهم آیی

(گِ دِ هَ) (حامص.) کمیسیون، جلسه، همایش.

گردو

(گِ) (اِ.) تیره‌ای از گیاهان دولپه‌ای بی گلبرگ با میوه کوچک و کروی دارای پوسته‌ای سخت و ضخیم که مغز آن خوراکی و پُر روغن است.

گردوغند

(~. غَ) (ص مر.) (عا.) کسی که فربه و کوتاه باشد: گرد اندام.

گردون

(گَ) [ په. ]
۱- (ص فا.) هرچه دور خود بگردد.
۲- (اِ.) ارابه.
۳- آسمان، گنبد لاجوردی.

گردونه

(گَ نِ) (اِ.) ارابه، گاری، چرخ.

گردپا

(~.) (اِ.) = گردپای: پیرامون تخت، جای نشستن. ؛ ~ نشستن: مربع نشستن، چهار زانو نشستن.

گردک

(گِ دَ)
۱- (اِمصغ.) مصغر گرد به معنی خیمه کوچک.
۲- (اِ.) حجله عروس.

گردکان

(گِ دِ) (اِ.) گردو، جوز.

گردگاه

(گِ) (اِمر.) = گردگه:
۱- کمر، میان.
۲- لگن خاصره.

گردگیری

(~.) (حامص.)
۱- خاکروبی.
۲- (عا.) نزاع، زد و خورد.

گردیدن

(گَ دَ) [ په. ] (مص ل.)
۱- گشتن، شدن، چرخیدن.
۲- تغییر یافتن، تحول یافتن.
۳- حرکت کردن، راه پیمودن.
۴- متوجه بودن، روی آوردن.
۵- مقابله کردن، نبرد کردن.

گرز

(گُ) [ په. ] (اِ.) عمود آهنین، کوپال.

گرز گران

(گُ زِ گِ) (اِمر.) کوپال سنگین.

گرزمان

(گَ زْ) (اِ.) عرش اعظم، فلک.

گرزن

(گَ زَ) (اِ.) تاج، تاج مرصع. گرزین هم گفته شده.

گرزه

(گَ زِ) (اِ.) مار بزرگ، نوعی مار بد زهر و کشنده.

گرزه

(گِ زِ) (اِ.) موش.


دیدگاهتان را بنویسید