دیوان حافظ – برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فِتاد دل از ره، تو را چه اُفتادست؟

میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نَگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش، چون نای
نصیحتِ همه عالم به گوشِ من بادست

گدایِ کویِ تو از هشت خُلد، مستغنیست
اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب، آبادست

دلا مَنال ز بیداد و جورِ یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فَسانه مخوان و فُسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یازدن

(ز دَ) (مص م.) نک. یازیدن.

یازده

(دَ) [ په. ] (اِ.) عدد اصلی بین ده و دوازده، ۱۱.

یازش

(زِ) (حامص.)
۱- قصد، آهنگ.
۲- نمو، بالیدگی.

یازنده

(زَ د) (ص فا.) قصدکننده، آهنگ - کننده.

یازه

(ز) (اِمص.)
۱- خمیازه.
۲- کشش، لرزه.

یازیدن

(دَ) (مص ل.)
۱- قصد کردن، دست انداختن به چیزی.
۲- بالیدن، نمو کردن.
۳- خمیازه کشیدن.

یاس

(اِ.) درختچه‌ای زینتی از تیره زیتونیان با گل‌های معطر و سفید.

یاسا

[ تر - مغ. ] (اِ.)
۱- فرمان و حکم پادشاهی.
۲- قانون و مجازات مغولی.

یاسامه

(مِ) (اِ.) مالیاتی غیر از مالیات معروف به قلان و قبچور که از عشایر و کشاورزان وصول می‌شد.

یاسج

(س) (اِ.) یاسچ. یاسیج تیر پیکان دار.

یاسر

(س ِ) [ ع. ]
۱- (اِ.) طرف چپ.
۲- (ص.) قمارباز.

یاسم

(س یا سَ) (اِ.) نک یاسمین.

یاسمین

(سَ) (اِ.)= یاسمن: گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود.

یاسه

(س) [ تر - مغ. ] (اِ.) نک یاسا.

یاسین

[ ع. ] (اِ.) یس ؛ نام یکی از سوره‌های قرآن.

یاعلی

(عَ) [ ع. ] (ندا.) این ترکیب در عرف فارسی زبانان در موارد مختلف به کار رود:
۱- هنگامی که دو آشنا به یکدیگر رسند و از دیدار هم خوش حال شوند. ؛~ گفتن باب دوستی با کسی گشودن.
۲- ...

یاغی

(غِ) [ ع. ] (اِفا.) سرکش، نافرمان.

یاغی گری

(گَ) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- دشمنی، عداوت.
۲- سرکشی.

یافتن

(تَ) (مص م.)
۱- پیدا کردن، حاصل کردن.
۲- به دست آوردن.
۳- شناختن.
۴- دیدن، حس کردن.

یافته

(تِ) (اِمف.)
۱- پیدا کرده.
۲- شناخته.
۳- به دست آورده.


دیدگاهتان را بنویسید