دیوان حافظ – برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فِتاد دل از ره، تو را چه اُفتادست؟

میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نَگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش، چون نای
نصیحتِ همه عالم به گوشِ من بادست

گدایِ کویِ تو از هشت خُلد، مستغنیست
اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب، آبادست

دلا مَنال ز بیداد و جورِ یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فَسانه مخوان و فُسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گرمسیر

(~.) (اِمر.) جایی که آب و هوای آن گرم است.

گرمک

(گَ مَ) (اِ.)
۱- نوعی خربزه که پیش رس است و دارای پوست زرد و سفید مایل به زرد می‌باشد. شکلش شلغمی و یا متمایل به کروی است. معمولاً نرم تر از خربزه ولی بی مزه تر از آن است.
۲- باقلای ...

گرمی نمودن

(~. نُ یا نَ دَ)(مص ل.)مهربانی کردن.

گرنج

(گُ رِ) (اِ.)
۱- چین، شکن.
۲- کنج، گوشه، بیغوله.

گرنجار

(گُ رِ) (اِمر.) برنجزار، شالیزار.

گرنگ

(گُ رَ) (اِ.) = کرنگ:
۱- لشکرگاه.
۲- میدان جنگ.

گره

(گَ رَ) [ معر. ] (اِ.) ظرف آب، سبو.

گره

(گِ رِ) (اِ.) واحد طول قدیم مساوی ۱۱۶ ذرع.

گره

(گِ رَ یا رِ) [ په. ] (اِ.)
۱- پیچیدگی و درهم شدگی نخ و ریسمان یا چیز دیگر.
۲- برآمدگی‌هایی از ساقه که برگ‌ها روی آن قرار دارند.
۳- مشکل، گرفتاری. ؛ ~بر ابرو زدن کنایه از: رو ترش ...

گره خوردن

(~. خُ دَ) (مص ل.)
۱- گره به وجود آمدن.
۲- کنایه از: بروز مشکل و مانع در کار.

گره گشا

(~. گُ) (ص فا.) دارای توانایی یا امکان حل مشکل.

گره گیر

(~.) (ص.) مجعد، پُرپیچ و تاب.

گرو

(گِ) (اِ.) کوزه سفالین که آن را لعاب کاشی دهند.

گرو

(گِ رُ) (اِ.) رهن، شرط.

گرو بردن

(~. بُ دَ) (مص ل.) پیروز شدن در شرط بندی.

گرو بستن

(~. بَ تَ) (مص ل.) شرط بستن.

گروس

(گُ) (اِ.) موی پیچه. موی باف زنان.

گروس

(~.) (اِ.) چرک جامه و بدن، ریم.

گروش

(گِ رَ وِ) (اِمص.) ایمان آوردن.

گرونده

(گِ رَ وَ دِ) (ص فا.) مؤمن، متدین، معتقد.


دیدگاهتان را بنویسید