دیوان حافظ – برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فِتاد دل از ره، تو را چه اُفتادست؟

میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نَگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش، چون نای
نصیحتِ همه عالم به گوشِ من بادست

گدایِ کویِ تو از هشت خُلد، مستغنیست
اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب، آبادست

دلا مَنال ز بیداد و جورِ یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فَسانه مخوان و فُسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

  شاهنامه فردوسی - خوان چهارم كشتن زنى جادو را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی‌غشم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کار راه انداختن

(اَ تَ) (مص م.) انجام دادن کار.

کار زدن

(زَ دَ) (مص م.) استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن.

کار ساختن

(تَ) (مص م.) چاره نمودن، تهیه دیدن.

کار و کیا

(رُ) (اِمر.)
۱- کار، عمل.
۲- امیری، پادشاهی، تسلط.
۳- جاه و جلال، شأن و مقام.

کار چاق کنی

(کُ) [ فا - تر. ] (حامص.) دلالی.

کار کردن

(کَ دَ) (مص ل.)
۱- عمل کردن، به جا آوردن.
۲- به کاری پرداختن.
۳- تأثیر کردن، کارگر شدن.

کارآزمایی

(زِ) (حامص.) تجربه، آزمایش.

کارآزموده

(زِ دِ) (ص مف.) باتجربه، کاردیده.

کارآمد

(مَ) (ص مف.) شایسته، کاردان.

کارآمدن

(مَ دَ) (مص ل.) شایسته بودن، سر و کار داشتن.

کارآموز

(ص فا.) = کارآموزنده:
۱- کسی که مشغول آموختن کاری است.
۲- دانشمند، مطلع.
۳- حاذق، مجرب.

کارآموزی

۱ - (حامص.) عمل کارآموز (فره).
۲- (اِ.) دوره‌ای که اشخاص وارد خدمت می‌شوند و بدون گرفتن حقوق برای آشنا شدن به کار خدمت می‌کنند.

کارآگاه

(ص مر.)
۱- مخبر، جاسوس.
۲- پلیسی که لباس شخصی به تن می‌کند.

کارا بودن

(دَ) (مص ل.) آماده انجام کار بودن.

کاراته

(تِ) [ فر. ] (اِ.) فن ضربه زدن ؛ نوعی از ورزش‌های رزمی - دفاعی.

کاراسته

(تَ یا تِ) (اِ.) چوب، تخته و دیگر مصالح بنایی.

کارافتادن

(اُ دَ) (مص ل.)
۱- با کسی سر و کار پیدا کردن.
۲- حادثه پیش آمدن.

کارافتاده

(اُ دِ) (ص.)
۱- با تجربه، آزموده.
۲- در مشکل افتاده، گرفتار.

کارامل

(مِ) [ فر. ] (اِ.) قند سوخته ؛ ماده‌ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید.

کارانه

(نِ) (اِمر.) پولی که در برابر انجام کاری معین (مانند معاینه بیمار) یا ساعت کار (مانند یک ساعت تدریس) پرداخت می‌شود، کارمزد.


دیدگاهتان را بنویسید