دیوان حافظ –  ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند

طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند
زین قصّه بگذرم که سخن می‌شود بلند

خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون
دل در وفایِ صحبتِ رودِ کسان مَبَند

گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی
ما نیستیم معتقدِ شیخِ خودپسند

ز آشفتگیِ حالِ من آگاه کِی شود؟
آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمند

بازارِ شوق گرم شد آن سروْقد کجاست؟
تا جانِ خود بر آتش رویش کُنم سپند

جایی که یارِ ما به شِکَرخنده دَم زند
ای پسته کیستی تو، خدا را به خود مخند

حافظ چو تَرکِ غمزهٔ تُرکان نمی‌کنی
دانی کجاست جای تو؟ خوارزم یا خُجَند





  شاهنامه فردوسی - فرستادن افراسياب بارمان و هومان را به نزديك سهراب‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گذاشتن

(گُ تَ)
۱- (مص م.) نهادن، قرار دادن.
۲- عبور دادن، گذرانیدن.
۳- سپری کردن.
۴- (مص ل.) عبور کردن.
۵- اجازه دادن، مهلت دادن.
۶- واگذاشتن، تسلیم کردن.
۷- وضع کردن، تأسیس کردن. - به جا گذاشتن، باقی گذاشتن.
۹- ترک کردن، رها کردن.
۱۰ - عفو کردن، بخشودن.

دیدگاهتان را بنویسید