دیوان حافظ –  ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند

طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند
زین قصّه بگذرم که سخن می‌شود بلند

خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون
دل در وفایِ صحبتِ رودِ کسان مَبَند

گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی
ما نیستیم معتقدِ شیخِ خودپسند

ز آشفتگیِ حالِ من آگاه کِی شود؟
آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمند

بازارِ شوق گرم شد آن سروْقد کجاست؟
تا جانِ خود بر آتش رویش کُنم سپند

جایی که یارِ ما به شِکَرخنده دَم زند
ای پسته کیستی تو، خدا را به خود مخند

حافظ چو تَرکِ غمزهٔ تُرکان نمی‌کنی
دانی کجاست جای تو؟ خوارزم یا خُجَند





  شاهنامه فردوسی - رزم كردن رستم با سه شاه و رها شدن كاوس از بند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیشکار

(اِ.)
۱- نوکر، پیشخدمت.
۲- کارپرداز و مباشر افراد بزرگ و محتشم.
۳- شاگرد نانوا.

پیشکاری

(~.) (حامص.)
۱- خدمتکاری، چاکری.
۲- معاونت، مباشرت.

پیشکش کردن

(کِ. کَ دَ) (مص م.) تقدیم کردن هدیه‌ای به کسی.

پیشکوهه

(هِ) (اِمر.) برآمدگی جلو زین اسب.

پیشکی

(شَ) (ق مر.)
۱- کاری که پیش از وقت انجام شود.
۲- پولی که پیش از وقت پرداخت شود.

پیشگاه

(اِمر.)
۱- نزدیک تخت پادشاه، بالای مجلس.
۲- پادشاه، افراد محتشم.
۳- تخت، مسند.
۴- جلو ایوان.
۵- فرشی که پیش در بگسترانند.

پیشگو

(ص فا.)
۱- کسی که رویدادی را پیش از روی دادن می‌گوید.
۲- کسی که حرف مردم را به عرض شاهان و بزرگان می‌رساند.

پیشی گرفتن

(گِ رِتَ) (مص ل.)
۱- سبقت گرفتن، جلو زدن.
۲- برتری پیدا کردن.

پیشیار

(اِمر.)
۱- شاش، ادرار.
۲- شیشه‌ای که ادرار بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند؛ قاروره.

پیشیار

(ص مر.)
۱- پیشکار، معاون.
۲- خدمتکار، شاگرد.

پیشین

۱ - (ص نسب.) گذشته، قبلی.
۲- کسی که در سال‌های گذشته می‌زیسته. ج. پیشینیان.
۳- (ق.) پیشتر، جلوتر.
۴- اول، نخست.
۵- نیمروز، ظهر.

پیشین گاه

(~.) (اِمر.) وقت نماز ظهر.

پیشینه

(نِ) (اِمر.)۱ - قدیم، دیرینه.
۲- نخستین، اولین.
۳- سابقه.

پیشینیان

(اِ.) جِ پیشین ؛ گذشتگان، سابقان. مق پسینیان.

پیغاره

(پِ رِ) (اِ.) سرزنش، ملامت.

پیغال

(پِ) (اِ.) نیزه کوتاه، پیکان.

پیغاله

(پِ لِ) (اِ.) قدح شراب، ساغر، پیاله.

پیغام

(پِ) (اِ.) خبر، پیام، مژده.

پیغامبر

(پِ بَ) (ص فا.) نک پیامبر.

پیغان

(پِ) (اِ.) پیمان، عهد.


دیدگاهتان را بنویسید