دیوان حافظ – ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاک‌دانِ غم
زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت

در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب
جانِ عزیزِ خود به نوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی هم‌نشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در رویِ خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن
کآیینهٔ خدای‌نما می‌فرستمت

تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

حافظ، سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست
بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت







  شاهنامه فردوسی - خشم گرفتن مهراب بر سيندخت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تا قیامت می دهد گرمی به دنیا آتشم
آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آبرود

(اِمر.)
۱- سنبل.
۲- نیلوفر.

آبرون

(اِ.) گل همیشه بهار.

آبریز

(اِمر.)۱ - فاضلاب.
۲- مستراح.
۳- آفتابه.
۴- دلو.

آبریزگان

(زَ) [ په. ] (اِمر.)
۱- عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روزِ تیر - سیزدهمین روز از ماه تیر - برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می‌پاشیدند.
۲- نوعی غذا.

آبزن

(زَ)
۱- (اِ.) تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو می‌ریختند و بیمار را در آن می‌گذاشتند.
۲- وان.
۳- (اِفا.) آرام دهنده، تسکین دهنده، شخصی که مردم را به زبان خوش تسلی دهد.

آبزه

(زِ) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود.

آبزی

(اِفا.) جانوری که در آب زندگی می‌کند.

آبسال

(اِمر.) بهار، آبسالان.

آبسالان

(اِمر.) بهاران، فصل کار.

آبست

(بَ) (اِ.) نک آبسته.

آبست

(~.) (اِ.) بخش درونی پوست مُرکبات.

آبست

(بِ)
۱- (ص.) آبستن.
۲- (اِ.) زهدان، رحم.

آبستره

(بِ تِ رِ) [ فر. ] (ص.)
۱- ویژگی شیوه‌ای که در آن سعی می‌شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کننده عواطف هنرمند باشد.
۲- ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ...

آبستن

(بِ تَ) (ص.) = آبستان:
۱- حامله، باردار.
۲- پنهان، پوشیده. ؛~شب ~ است (کن.) وقوع حوادث تازه محتمل است.

آبستن کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) حامله کردن، باردار کردن.

آبسته

(بِ تِ)
۱- (ص.) آبستن.
۲- (اِ.) زهدان، رحم.

آبسته

(بَ تِ) (اِ.) زمین آماده برای کاشت.

آبسه

(س ِ) [ فر. ] (اِ.) ورم عفونی در لثه یا هر نقطه‌ای از بدن، دمل.

آبسوار

(سَ) (اِمر.) حباب.

آبسکون

(بِ)(اِ.) نام دریای خزر و جزیره‌ای در آن.


دیدگاهتان را بنویسید