دیوان حافظ – ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی
دستِ دعا برآرم و در گردن آرمت

گر بایدم شدن سویِ هاروتِ بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب
بیمار باز پرس که در انتظارمت

صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار
بر بویِ تخمِ مِهر که در دل بکارمت

خونم بریخت وز غمِ عشقم خلاص داد
مِنّت پذیرِ غمزهٔ خنجر گذارمت

می‌گریم و مرادم از این سیلِ اشک‌بار
تخمِ محبّت است که در دل بکارمت

بارم ده از کرم سویِ خود تا به سوزِ دل
در پای دم‌به‌دم گهر از دیده بارمت

حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضعِ توست
فِی‌الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت




  شاهنامه فردوسی - آمدن زال به نزد مهراب كابلى
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

پلهٔ دین و کفر چون میزان
دو نماید، ولی زبانه یکی است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

امامت

(اِ مَ) [ ع. امامه ] (مص ل.)
۱- پیشوایی کردن.
۲- پیشنمازی.

امان

( اَ ) [ ع. ]
۱- (اِمص.) بی ترسی، ایمنی.
۲- (اِ.) زنهار، پناه.

امان دادن

(اَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) مهلت دادن، فرصت دادن.

امانت

(اَ نَ) [ ع. امانه ]
۱- (مص ل.) امین بودن.
۲- (اِمص.) راستی، درستکاری.
۳- استواری.
۴- سپرده، ودیعه.

امانت گزار

(~. گُ) [ ع - فا. ] (ص.) امین، کسی که شرط امانت داری را به جا می‌آورد.

امانتی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.) مال یا چیزی که به عنوان امانت به کسی سپارند، ودیعه.

امانی

(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ امنیه ؛ آرزوها.

امانی

( اَ ) [ ع. ] (ص نسب.) امانتی.

اماکن

(اَ کِ) [ ع. ] جِ امکنه. جج. مکان ؛ جاها، جای‌ها، سرزمین‌ها. ؛~ متبرکه زیارتگاه‌ها و بناهای مقدس، قبور ائمه.

امت

(اُ مّ) [ ع. امه ] (اِ.)
۱- پیروان.
۲- گروه. ج. امم.

امتثال

(اَ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) فرمان بردن.
۲- (اِمص.) فرمانبرداری.

امتحان

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) آزمودن.
۲- (اِمص.) آزمایش، تجربه. ج. امتحانات.

امتداد

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) کشیده شدن،
۲- (اِمص.) کشش، درازی.
۳- طول.

امتزاج

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) آمیخته شدن.
۲- (اِمص.) آمیختگی، آمیزش.

امتساک

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- چنگ زدن.
۲- نگاه داشتن.

امتصاص

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) مکیدن، مکیدن شیره چیزی را.

امتعه

(اَ تَ عَ) [ ع. امتعه ] (اِ.) جِ متاع ؛ کالاها.

امتلاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پر شدن.
۲- (اِمص.) پری.

امتناع

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پرهیز کردن، سر باز زدن.
۲- (اِمص.) خودداری.

امتنان

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- سپاس داشتن.
۲- منت نهادن.
۳- نعمت دادن.


دیدگاهتان را بنویسید