دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  دیوان حافظ - خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

پناهنده

(پَ هَ دِ یا دَ) (اِفا.) آن که به کسی یا چیزی پناه برد، زینهاری، ملتجی. ؛~ اجتماعی کسی که به خاطر رواج تعصب دینی یا اجتماعی یا ناامنی و جنگ در میهنش به کشور دیگری پناه می‌برد. ؛~ سیاسی کسی که به خاطر مبارزه سیاسی و مخالفت با حکومت کشورش به کشور دیگری پناه می‌برد.

دیدگاهتان را بنویسید