دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  شاهنامه فردوسی - آشتى خواستن پشنگ از كى‏ قباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک
گل دوروزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

پست

(پَ) (ص.)
۱- پایین، نشیب.
۲- کوتاه، کم ارتفاع.
۳- فرومایه، بی سر و پا.
۴- خراب، بد.
۵- نابود، معدوم.
۶- ذلیل، زبون.
۷- دون، خوار.
۸- تنگ چشم، اندک بین.
۹- ناگوار، تلخ.
۱۰ - هراسان، مشوش.
۱۱ - بیزار، نفور.
۱۲ - سست، ضعیف.

دیدگاهتان را بنویسید