دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  شاهنامه فردوسی - هفت خوان رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

باز کردن

(کَ دَ)(مص م.)۱ - چیدن، جدا کردن.
۲- پوست کندن.

باز یافتن

(تَ) (مص م.) دوباره پیدا کردن.

بازآفرینی

(فَ) (حامص.) دوباره آفریدن چیزی.

بازآمدن

(مَ دَ) (مص ل.) دوباره آمدن، برگشتن.

بازآوردن

(وَ دَ) (مص م.) برگرداندن، دوباره آوردن.

بازار

[ په. ] (اِ.)
۱- محل خرید و فروش کالا.
۲- نیرنگ، فریب.
۳- پیشامد، ماجرا.
۴- بهانه، بیهودگی.
۵- مجازاً ارزش و اعتبار. ؛ ~ شام کنایه از: شلوغی و ازدحام.

بازار داشتن

(تَ)(مص ل.) طالب بودن، رابطه داشتن.

بازار شکستن

(شِ کَ تَ) (مص ل.) از رونق و رواج انداختن.

بازارچه

(چِ) (اِمصغ.) بازار کوچک.

بازارگان

(ص مر.) نک بازرگان.

بازارگرمی

(گَ) (ص مر.) (عا.) زبان بازی برای تبلیغ متاع خود، مهارت در جلب مشتری.

بازاری

(ص.)۱ - اهل بازار، کاسب.
۲- مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد.

بازالت

[ فر. ] (اِ.) یکی از سنگ‌های آذرین که دارای سختی نسبتاً زیاد است. رنگ آن سیاه و لبه بریدگی‌هایش کُند است. این سنگ در دستگاه شش وجهی و متبلور می‌شود.

بازتاب

(اِمص.)
۱- برگشت، انعکاس.
۲- مجازاً: اثری که از چیزی در دیگران یا در محیط پدیدار شود.
۳- پاسخ غیرارادی موجود زنده به محرک (روانشناسی).

بازجو

(اِمر.) مأمور تحقیق.

بازجویی

(حامص.) پرس و جو از متهم ؛ استنطاق.

بازخرید

(خَ)(مص مر.) مزایای قانونی ای که یک کارگر یا کارمند پس از مدتی خدمت در یک سازمان یا شرکت دریافت می‌کند و از ادامه کار در آن سازمان دست می‌کشد.

بازخواست

(خا)(مص مر.) پرسش، مؤاخذه. ؛ روز ِ ~روز قیامت، روز رستاخیز.

بازخواندن

(خا دَ) (مص م.) طلب کردن، خواستن.

بازخوانده

(خا دِ) (ص مف.) منسوب، نسبت داده شده.


دیدگاهتان را بنویسید