دیوان حافظ – اگر آن ترک شیرازی به‌‌ دست‌ آرد دل ما را

اگر آن ترک شیرازی به‌‌ دست‌ آرد دل ما را

اگر آن تُرکِ شیرازی به‌‌ دست‌ آرَد دلِ ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سَمَرقند و بُخارا را

بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت
کنارِ آبِ رُکناباد و گُل‌گَشتِ مُصَلّا را

فَغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی‌ است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را

مَن از آن حُسنِ روزاَفزون که یوسُف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرَد زُلِیخا را

اگر دشنام فرمایی و گَر نفرین دعا گویم
جوابِ تلخ می‌زیبد لبِ لَعلِ شِکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را

حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگشود و نَگشاید به حکمت این مُعمّا را

غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثُریّا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

یخ

(یَ) [ اوس. ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن. ب - مورد توجه قرار نگرفتن. ؛ ~کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن.

دیدگاهتان را بنویسید