دیوان حافظ – اگر آن ترک شیرازی به‌‌ دست‌ آرد دل ما را

اگر آن ترک شیرازی به‌‌ دست‌ آرد دل ما را

اگر آن تُرکِ شیرازی به‌‌ دست‌ آرَد دلِ ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سَمَرقند و بُخارا را

بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت
کنارِ آبِ رُکناباد و گُل‌گَشتِ مُصَلّا را

فَغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی‌ است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را

مَن از آن حُسنِ روزاَفزون که یوسُف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرَد زُلِیخا را

اگر دشنام فرمایی و گَر نفرین دعا گویم
جوابِ تلخ می‌زیبد لبِ لَعلِ شِکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را

حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگشود و نَگشاید به حکمت این مُعمّا را

غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثُریّا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آزمودن

(دَ) (مص م.)
۱- امتحان کردن، آزمایش کردن.
۲- تجربه کردن.
۳- سنجیدن.
۴- به کار بردن.
۵- ریاضت دادن.

آزموده

(دِ) (ص مف.)
۱- امتحان شده.
۲- تجربه شده.
۳- سنجیده.
۴- ورزیده.

آزمودگی

(دَ یا دِ) (حامص.) آزموده بودن، باتجربه بودن.

آزمون

(اِ.)
۱- آزمایش، امتحان.
۲- تجربه.
۳- مجموعه‌ای از پرسش‌ها و مسائل یا پاسخ -‌های عملی برای سنجش دانش و هوش یا استعداد افراد.

آزناک

(ص.) آزند، حریص.

آزور

(وَ) [ په. ] (ص مر.) حریص، طماع.

آزوغ

[ په. ] (اِ.) نک آزغ.

آزوقه

(قِ) [ تر. ] (اِ.)
۱- غذای کم، غذایی که در سفر با خود دارند؛ توشه.
۲- خواربار که در خانه نگه دارند.

آزگار

(زَ یا زِ) (ق.) (عا.) کامل، تمام، دراز، طولانی.

آزیدن

(دَ) (مص م.) آژیدن، آجیدن.

آزیر

(اِ.) آزار، رنج و آسیب.

آس

[ فر. ] (اِ.)
۱- تک خال.
۲- یکی از ورق -‌های بازی که یک خال بر آن نقش شده.

آس

(اِ.) دو سنگ گرد و مسطح بر هم نهاده که به وسیله آن غلات را آرد کنند. سنگ زیرین ساکن و سنگ بالایی متحرک می‌باشد.

آس آب

(س ِ) (اِمر.) آسی که با آب گردد؛ آسیاب.

آس باد

(س ِ) (اِمر.) آسی که با نیروی باد کار می‌کند. بادآس.

آس شدن

(شُ) (مص ل.) خرد شدن، له شدن.

آس و پاس

(سُ) (ص.) (عا.) لات و لوت، مفلس، بینوا.

آس کردن

(کَ دَ) (مص م) خُرد کردن، آسیا کردن، ساییدن.

آسا

(اِ.) خمیازه، دهان دره.

آسا

(اِ.)
۱- زیب، زینت.
۲- وقار، تمکین.
۳- طرز، روش.
۴- پسوندی است که شباهت را می‌رساند مانند: رعدآسا.


دیدگاهتان را بنویسید