دیوان حافظ – الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

به بویِ نافه‌ای کآخِر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها؟

همهْ کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفل‌ها؟

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها
  شاهنامه فردوسی - گريختن افراسياب از رزمگاه‏‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از هر طرفی که گوش کردم
آواز سؤال حیرت آمد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اذهاب

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بردن، دور کردن.
۲- جاری ساختن.
۳- زراندود کردن.

اذهال

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) به فراموشی سپردن.

اذکار

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ذکر؛ یاد کردن‌ها، وردها، دعاها.

اذکار

( اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- دعا خواندن.
۲- یاد کردن.

اذکیاء

( اَ ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ ذکی.
۱- زیرکان.
۲- پاکان.

اذی

(اَ ذا) [ ع. ]
۱- (اِ.) آزار، رنج.
۲- خس و خاشاک.
۳- (اِمص.) رنجش.
۴- رنجه کردن، رنجیدن.
۵- پلیدی.

اذی

(اَ یّ) [ ع. ] (ص.)
۱- مرد بسیار رنجیده، مرد بسیار متأذی شونده.
۲- مرد بسیار رنجاننده، بسیار آزار رساننده.

اذیال

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ذیل ؛
۱- دامن‌ها.
۲- آخر چیزها.
۳- دُم‌ها.

اذیت

(اَ یَّ) [ ع. اذیه ]
۱- (اِمص.) آزار، رنج، زحمت.
۲- (مص ل.) آزرده شدن، رنج کشیدن.
۳- (مص م.) رنجانیدن، اذا و اذی نیز گویند.

ار

( اَ ) (ق.)
۱- هرگاه، اگر.
۲- یا.

ارائه

(اِ ئِ) [ ع. ارائه ] (مص م.) نمودن، نشان دادن.

ارابه

(اَ رّ بِ) (اِ.) گاری با دو چرخ که از چوب می‌ساختند و برای حمل بار از آن استفاده می‌کردند.

اراجیف

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ارجاف ؛ سخنان یاوه و دروغ.

اراحه

(اِ حَ یا حِ) [ ع. اراحه ]
۱- (مص ل.) آسودن، برآسودن.
۲- (مص م.) راحت رسانیدن، آسایش دادن.
۳- حق به حق دار دادن، رو کردن حق کسی را.

ارادت

(اِ دَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) خواستن.
۲- (اِ.) خواست، میل، قصد.
۳- در فارسی علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد.
۵- دوستی از روی اخلاص و بی ریایی.

ارادتمند

(اِ دَ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که ارادت می‌ورزد، مخلص.

اراده

(اِ دِ) [ ع. اراده ]
۱- (مص م.) خواستن.
۲- (اِ.) خواست، میل، آهنگ.

اراده

(اَ رّ دِ) (اِ.) گردونه، ارابه.

اراذل

(اَ ذِ) [ ع. ] (ص.) جِ ارذل ؛ ناکسان، زبونان، مردم پست.

اراضی

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اَرض.
۱- زمین‌ها.
۲- زمین‌های دایر و مزروع. ؛ ~ موات زمین -‌هایی که دایر نباشد و مالکی نداشته باشد. ؛~ ِ عُشر زمین‌هایی که موقع گرفتن مالیات مساحت ...


دیدگاهتان را بنویسید