دیوان حافظ – الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

به بویِ نافه‌ای کآخِر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها؟

همهْ کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفل‌ها؟

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها
  شاهنامه فردوسی - پيروز نامه منوچهر نزد فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کله

(کُ لَ هْ) (اِ.) مخفف کلاه.

کله بستن

(کَ لِّ. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) خیمه زدن.

کله خر

(~. خَ) (ص مر.) (عا.) احمق، ابله.

کله خشک

(~. خُ) (ص مر.) (عا.)
۱- دیوانه مزاج.
۲- کله شق، یک دنده.

کله دار

(کُ لَ) (ص.) خدمتکار.

کله زدن

(کَ لَّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) خیمه زدن.

کله شق

(کَ لِ شَ) (ص مر.) (عا.) یک دنده، لجوج.

کله معلق

(~. مُ عَ لَ)(ص مر.) (عا.) سرنگون، واژگون.

کله پا شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) سقوط کردن، در اثر سستی با سر افتادن.

کله پاچه

(~. چِ) (اِمر.) نوعی غذا که از کله و پاچه چهارپایان حلال گوشت به ویژه گوسفند تهیه می‌شود.

کله پز

(~. پَ) (ص فا.) کسی که کله و پاچه و شکنبه گوسفند را می‌پزد و می‌فروشد.

کله پوک

(~.) (ص مر.) (عا.) تهی مغز، بی عقل.

کله گنده

(~. گُ دِ) (ص مر.)۱ - آن که سرش بزرگ و گنده باشد.
۲- (عا.) صاحب نفوذ.

کلو

(کُ) (اِ.)
۱- رییس محله، کلانتر.
۲- رییس هر صنف از کسبه.

کلوا

(کُ) (اِ.) رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر.

کلوب

(کُ) [ فر. ] (اِ.) باشگاه، انجمن، کانون.

کلوبنده

(کُ بَ دَ یا دِ) (اِمر.) = کلونده: بزرگ بندگان، مهتر غلامان.

کلوته

(کُ تَ یا تِ) (اِ.) = گلوته:
۱- کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویه آن را بر پنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوش‌های آن را در زیر چانه بندند.
۲- روپاکی مانند دام ...

کلوتک

(کُ یا کَ تَ) (اِ.) چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند؛ کدنگ.

کلوج

(کُ) (اِ.)
۱- قرص نان روغنی بزرگ.
۲- نان ریزه شده.


دیدگاهتان را بنویسید