دیوان حافظ – آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند
بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند

اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی
وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او
نومید نتْوان بود از او، باشد که دلداری کند

گفتم گره نَگْشوده‌ام، زان طُرِّه تا من بوده‌ام
گفتا مَنَش فرموده‌ام، تا با تو طَرّاری کند

پشمینه‌پوشِ تندخو، از عشق نشنیده‌است بو
از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند

چون من گدایِ بی‌نشان، مشکل بُوَد یاری چُنان
سلطان کجا عیشِ نهان، با رندِ بازاری کند؟

زان طُرِّهٔ پُرپیچ و خَم، سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیّاری کند؟

شد لشکرِ غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد
تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد، باشد که غمخواری کند

با چشمِ پُرنیرنگِ او، حافظ مکن آهنگِ او
کان طُرِّهٔ شبرنگِ او، بسیار طَرّاری کند



  دیوان حافظ - در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آمدن

(مَ دَ) [ په. ] (مص ل.)
۱- رسیدن، فرا - رسیدن.
۲- آغاز کردن، شروع کردن.
۳- سر زدن، واقع شدن.
۴- گذشتن، سپری شدن.
۵- اصابت کردن، رسیدن.
۶- گنجیدن.
۷- پدیدار گشتن، پیدا شدن.
۸- شدن، گردیدن.
۹- فرض کردن.
۱۰ - برآمدن، مقابله ...

آمدگان

(مَ دِ) (اِ.) فرستادگان، رسولان.

آمر

(مِ) [ ع. ]
۱- (اِفا.) امر کننده، فرماینده.
۲- (اِ.) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز.

آمر علی

(مِ عَ) (اِمر.) آدم فضول که مدام دستور می‌دهد.

آمرانه

(مِ نِ) (ق مر.) تحکم آمیز.

آمرزش

(مُ زِ) (اِمص.)بخشایش گناه از طرف خدا، مغفرت.

آمرزنده

(مُ دِ) (ص فا.) بخشاینده، غفور.

آمرزگار

(مُ زْ یا زِ) (ص فا.) آمرزشکار.

آمرزیدن

(مُ دَ) [ په. ] (مص م.) بخشیده شدن گناه توسط خداوند. غفران، آمرزش، آمرزیش.

آمرزیده

(مُ دِ) (ص مف.) مرحوم، شادروان.

آمرغ

(مُ) (اِ.)
۱- مقدار، مایه، ارج.
۲- نفع، سود.
۳- خلاصه، ذخیره. ۴- اندک، کم.

آمرغ

(مُ) (اِ.) چیز اندک.

آمفی تآتر

(تِ) [ فر. ] (اِمر.) تماشاخانه، جای اجرای نمایشنامه و تئاتر.

آمفیبول

(بُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از سنگ‌هایی که از عناصر اصلی سنگ‌های آذرین است و مواد ترکیب کننده اش عبارت از سیلیکات -‌های قلیایی (کلسیم و منیزیم) و سیلیکات -‌های (آهن و منگنز) می‌باشد.

آمن

(مَ) [ ع. ] (ص تف.) استوارتر، ایمن تر.

آمن

(مِ) [ ع. ] (اِفا.) بی بیم، بی خوف، ایمن.

آمنه

(مِ نِ یا نَ) [ ع. ] (اِ.) مؤنث آمِن ؛ نام مادر حضرت محمد(ص).

آمنه

(مَ نِ یا نَ) (اِ.) = امنه: پشته هیزم، پشتواره هیزم، توده خرمن هیزم شکافته.

آمه

(مِ) (اِ.) دوات، جای مرکب.

آموت

(اِ.) آشیان، آشیانه. لانه پرندگان شکاری.


دیدگاهتان را بنویسید