دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  دیوان حافظ - گل بی‌رخ یار خوش نباشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ما را به سرا پردهٔ قربت که دهد راه
برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را
«خواجوی کرمانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

وستالیس

(وِ) [ فر. ] (اِ.) نام کاهنه معبد وستا. وظیفه این کاهنه‌ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این‌ها خاموش می‌شد او را زنده به گور می‌کردند. کاهنه‌های وستا مقامی ارجمند داشتند تا آنجا که اگر به محکومی مصادف می‌شدند و از او شفاعت می‌کردند حکومت روم آن محکوم را هر چند هم گناه وی عظیم بود می‌بخشید.

دیدگاهتان را بنویسید