دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  شاهنامه فردوسی - رفتن ايرج به نزد برادران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی
چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کنسل

(کُ سُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد.
۲- میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه‌ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد.
۳- قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصله بین دو صندلی.

دیدگاهتان را بنویسید