دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  شاهنامه فردوسی - زادن سهراب از مادرش تهمينه‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
«شهریار»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

امامت

(اِ مَ) [ ع. امامه ] (مص ل.)
۱- پیشوایی کردن.
۲- پیشنمازی.

امان

( اَ ) [ ع. ]
۱- (اِمص.) بی ترسی، ایمنی.
۲- (اِ.) زنهار، پناه.

امان دادن

(اَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) مهلت دادن، فرصت دادن.

امانت

(اَ نَ) [ ع. امانه ]
۱- (مص ل.) امین بودن.
۲- (اِمص.) راستی، درستکاری.
۳- استواری.
۴- سپرده، ودیعه.

امانت گزار

(~. گُ) [ ع - فا. ] (ص.) امین، کسی که شرط امانت داری را به جا می‌آورد.

امانتی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.) مال یا چیزی که به عنوان امانت به کسی سپارند، ودیعه.

امانی

(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ امنیه ؛ آرزوها.

امانی

( اَ ) [ ع. ] (ص نسب.) امانتی.

اماکن

(اَ کِ) [ ع. ] جِ امکنه. جج. مکان ؛ جاها، جای‌ها، سرزمین‌ها. ؛~ متبرکه زیارتگاه‌ها و بناهای مقدس، قبور ائمه.

امت

(اُ مّ) [ ع. امه ] (اِ.)
۱- پیروان.
۲- گروه. ج. امم.

امتثال

(اَ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) فرمان بردن.
۲- (اِمص.) فرمانبرداری.

امتحان

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) آزمودن.
۲- (اِمص.) آزمایش، تجربه. ج. امتحانات.

امتداد

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) کشیده شدن،
۲- (اِمص.) کشش، درازی.
۳- طول.

امتزاج

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) آمیخته شدن.
۲- (اِمص.) آمیختگی، آمیزش.

امتساک

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- چنگ زدن.
۲- نگاه داشتن.

امتصاص

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) مکیدن، مکیدن شیره چیزی را.

امتعه

(اَ تَ عَ) [ ع. امتعه ] (اِ.) جِ متاع ؛ کالاها.

امتلاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پر شدن.
۲- (اِمص.) پری.

امتناع

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پرهیز کردن، سر باز زدن.
۲- (اِمص.) خودداری.

امتنان

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- سپاس داشتن.
۲- منت نهادن.
۳- نعمت دادن.


دیدگاهتان را بنویسید