دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  دیوان حافظ - درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد
هر تشنه‌لب به چشمهٔ حیوان نمی‌رسد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کرسب

(کَ رَ) (اِ.) کرفس.

کرست

(کُ س) [ فر. ] (اِ.) سینه بند، شکم بند، تن پوشی طبی برای جلوگیری از افتادگی یا جا به جایی اندام‌ها.

کرستوان

(کَ رَ) (اِ.) قپان، ترازوی بزرگ.

کرستون

(کَ رَ) (اِ.) نک کرستوان.

کرسف

(کَ س) (اِ.) کرفس.

کرسی

(کُ رْ یّ) [ ع. ] (اِ.)
۱- سریر، تخت. ج. کراسی.
۲- فلک هشتم.
۳- درس تخصصی یک استاد دانشگاه.
۴- دندان‌هایی که پس از دندان‌های نیش قرار دارند. ؛ حرف خود را به ~نشاندن سخن خود را تحمیل کردن.

کرسی

(~.) (اِ.) چهار پایه‌ای پهن، کوتاه و چهارگوش که در زمستان در زیر آن منقل می‌گذارند و بر رویش لحاف اندازند و در زیر آن خود را گرم کنند.

کرسیدن

(کَ دَ) (مص م.)
۱- فریب دادن.
۲- فروتنی کردن.

کرش

(کَ رَ) (اِ.)
۱- فریب، خدعه.
۲- تملق، چاپلوسی.

کرش

(کَ) [ ع. ] (اِ.) علف حصیر.

کرش

(کِ) (اِ صت.) آوازی که در وقت خواب از بینی برآید، خرناسه، خروپف.

کرش

(کُ رُ) (اِ.) ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند.

کرشته

(کِ رِ تَ) (اِ.) خس و خاشاک.

کرشمه

(کِ رِ مِ) (اِ.) = کرشم. گرشم. گرشمه: غمزه، ناز، اشاره با چشم و ابرو.

کرشه

(کَ شَ) (اِ.)
۱- فریب، خدعه.
۲- چاپلوسی، فروتنی، افتادگی.

کرشیدن

(کِ دَ) (مص م.)
۱- فروتنی کردن.
۲- فریفتن.
۳- چاپلوسی کردن.

کرف

(کَ) (اِ.) قیر، نقره و مِس سوخته که با آن ظروف نقره را نقش و نگار می‌زنند.

کرفت

(کِ رِ) (ص.) پلیدی، نجاست، چرک.

کرفس

(کَ رَ) [ ع. ] (اِ.) معرب کرسب ؛ گیاه علفی دو ساله از تیره چتریان معطر، نرم و خوراکی. ریشه و برگ این گیاه در تداوی مورد استعمال دارد. برگ گیاه مذکور ضد اسکوربوت و شیره آن به عنوان ...

کرفه

(کَ فِ) [ په. ] (اِ.) کار نیک، ثواب.


دیدگاهتان را بنویسید