دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  دیوان حافظ - بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کم گوی و گزیده گوی چون دُر
تا ز اندک تو جهانی شود پُر
«نظامی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

وادیج

(اِ.) چوب بَستی که تاک انگور را روی آن می‌خوابانند.

وادید

(مص مر.) بازدید، سرکشی.

وار

(پس.)
۱- نشانه دارندگی، عیالوار.
۲- به معنی نظیر و مانند: دیوانه وار.
۳- (اِ.) دفعه، مرتبه.
۴- به معنی بار، حمل: خروار، شتروار.
۵- دال بر لیاقت: شاهوار، گوشوار.
۶- آنچه مدت معین ظاهر شود: هفته وار (مجله هفتگی).

وار

(اِ.) مهر، محبت.

وارث

(رِ) [ ع. ] (اِفا.) ارث برنده.

وارد

(رِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- در آینده، داخل شونده.
۲- (عا.) ماهر، چیره دست.
۳- به جا، به مورد.

وارد ساختن

(رِ. تَ) [ ع - فا. ] (مص م.)
۱- داخل کردن.
۲- آگاه ساختن.

وارد شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)
۱- رسیدن.
۲- (عا.) ماهر شدن، اُستاد شدن.

واردات

(رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ وارده ؛ کالاهایی که از خارج وارد کشور می‌شود.

وارسته

(رَ تِ) (ص مف.)
۱- فروتن، خاضع.
۲- رها شده.

وارستگی

(رَ تِ) (حامص.)
۱- رهایی، آزادگی.
۲- فروتنی.

وارسی

(رَ) (اِمص.) بازرسی، به دقت رسیدگی کردن.

وارسیدن

(رِ دَ) (مص م.)
۱- مجدداً رسیدن.
۲- وصول.
۳- سرکشی کردن، تفتیش کردن.
۴- ادراک، دریافتن.
۵- بی فایده شدن، بی مصرف نشدن.

وارغ

(رَ یا رِ) (اِ.)
۱- گلیم، پلاس.
۲- سد مانندی ساخته شده از چوب و گل.

وارف

(رِ) [ ع. ] (ص.)
۱- گسترده، وسیع.
۲- بسیار سبز.

وارفتن

(رَ تَ) (مص ل.)
۱- از هم پاشیده شدن.
۲- (عا.) یکُه خوردن، گیج شدن.

وارفته

(رَ ت ِ) (ص مف.)
۱- از هم پاشیده.
۲- (عا.) تنبل، بی حال.
۳- متحیر، گیج، تعجب کرده.

وارفتگی

(رَ تِ) (حامص.)
۱- از هم پاشیدگی.
۲- سُستی، بی حالی.

وارمر

(مِ) [ انگ. ] (اِ.) اجاق کوچک شمع دار که برای گرم نگه داشتن غذا به کار رود، چراغک. (فره).

وارن

(رَ یا ر) (اِ.) آرنج، مرفق.


دیدگاهتان را بنویسید