دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  مقدمه شاهنامه فردوسی
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هنرستان

(هُ نَ رِ) (اِ.) آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می‌شود، هنرسرا.

هنرمند

(~. مَ) (ص.) دارای هنر، صنعتگر، آن که آثار هنری می‌آفریند.

هنرپیشه

(~. ش) (ص.)۱ - هنرمند.
۲- بازیگر تئاتر یا سینما.

هنرکده

(هُ نَ. کَ دِ) (اِ.) آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می‌شود.

هنری

(~.) (ص نسب.) منسوب به هنر.
۱- آن چه که در آن هنر به کار رفته.
۲- هنرور، هنرمند.

هنوز

(هَ) (ق.) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون.

هنگ

(هُ) (اِ.) ذخیره، توشه.

هنگ

(هَ) [ په. ] (اِ.)
۱- وقار، سنگینی.
۲- قصد، اراده.
۳- معرفت، دانایی.
۴- از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است.

هنگ

(هِ) (اِ.) پیچش شکم، شکم روش.

هنگار

(هَ) (اِ.) تندی، تیزی، شتاب.

هنگام

(هِ) (اِ.)
۱- وقت، زمان.
۲- موسم، فصل.
۳- زمان مرگ.

هنگامه

(هِ مِ) (اِ.)
۱- جمعیت مردم.
۲- معرکه.
۳- شور و غوغا، داد و فریاد.

هنگامه جو

(~.) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو.

هنگامه ساختن

(~. تَ) (مص ل.) معرکه گرفتن.

هنگامه نهادن

(~. نَ دَ) (مص ل.) برپا کردن مجلس نقّالی و شعبده بازی.

هنگامه کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) آشوب برپا کردن، سر و صدا کردن، سر و صدا راه انداختن.

هنگامه گیر

(~.) (اِمر.) معرکه گیر.

هنگفت

(هَ گُ) (ص.)۱ - ستبر، کلفت.
۲- بسیار، فراوان.

هنی

(هَ) [ ع. هنی ء ] (ص.)
۱- گوارا.
۲- آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید.

هنیز

(هَ) (ق.)
۱- هنوز.
۲- نیز، هم چنین.


دیدگاهتان را بنویسید