دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  دیوان حافظ - هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر شیر
«مولوی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نهیب

(نَ یا نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- ترس، بیم.
۲- هیبت، عظمت.
۳- آواز مهیب، تشر.

نهیب دادن

(~. دَ) (مص ل.) (عا.) نعره کشیدن، فریاد زدن.

نهیدن

(نَ یا نِ دَ) (مص م.) گذاشتن، نهادن.

نهیق

(نَ) [ ع. ] (اِ.) بانگ خر.

نهیلیسم

(نِ) [ لا. ] (اِ.) هیچ انگاری ؛ برگرفته از «نیهیل» لاتین به معنای هیچ. این مکتب فلسفی منکر هر نوع ارزش اخلاقی و شک مطلق و نفی «وجود» است.

نهیه

(نُ یَ یا یِ) [ ع. نهیه ] (اِ.) عقل، خرد. ج. نهی.

نو

(ص.) [ په. ] (ص.) تازه، جدید.

نو

(نَ یا نُ) (اِمص.)
۱- ناله.
۲- جنبش، حرکت.
۳- لرزه، لرزش.

نوآموز

(نُ)(ص فا.)
۱- کودک تازه به دبستان رفته.
۲- کسی که تازه به یاد گرفتن کار یا هنری مشغول شده.

نوئل

(ئِ) [ فر. ] (اِ.) بیست و پنجم دسامبر عید میلاد مسیح.

نوا

(نَ) [ په. ] (اِ.)
۱- نغمه، سرود.
۲- مال، دارایی.
۳- نام مقامی از دوازده مقام موسیقی.
۴- گرو، گروگان.
۵- رونق.

نوا کردن

(نَ. کَ دَ) (مص ل.) دستگیری کردن، کمک کردن.

نواب

(نَ وّ) [ ع. ]
۱- (ص.) بسیار نیابت کننده.
۲- (اِ.) عنوانی که در زمان صفویه و قاجار به شاهزادگان اطلاق می‌شد.

نواب

(نُ وّ) [ ع. ] (اِ.) ج. نائب ؛ وکیل‌ها، گماشتگان.

نوابغ

(نَ بِ) [ ع. ] (ص.) جِ نابغه.

نواجد

(نَ جِ) [ ع. ] (اِ.) دندان‌های پس از دندان نیش.

نواحی

(نَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ناحیه.
۱- کناره‌ها، کرانه‌ها.
۲- اطراف شهر و ده.
۳- حدود یک خط، حوزه.

نواخانه

(نَ نِ) (اِمر.) زندان، محبس.

نواخت

(نَ) (مص م.) نک. نواختن.

نواختن

(نَ تَ)(مص م.)
۱- نوازش کردن، دلجویی کردن.
۲- ساز زدن.
۳- زدن، کتک زدن.


دیدگاهتان را بنویسید