دیوان حافظ – آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است
یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟

تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکرِ یارب یارب است

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردنِ جان زیرِ طوقِ غَبغَب است

شهسوارِ من که مه آیینه دارِ روی اوست
تاجِ خورشیدِ بلندش خاکِ نعلِ مَرکَب است

عکسِ خِوی بر عارضَش بین کآفتابِ گرم رو
در هوایِ آن عَرَق تا هست هر روزش تب است

من نخواهم کرد تَرکِ لعلِ یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینَم مذهب است

اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

آن که ناوَک بر دلِ من زیرِ چشمی می‌زند
قوتِ جانِ حافظش در خندهٔ زیر لب است

آبِ حیوانش ز منقارِ بلاغت می‌چکد
زاغِ کِلکِ من به نام ایزد چه عالی مشرب است


  دیوان حافظ - دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آرتروز

(تْ رُ) [ فر. ] (اِ.) هر گونه بیماری دردناک مفصلی به ویژه نوع التهابی آن که با تحلیل سطح مفصل‌ها همراه است.

دیدگاهتان را بنویسید