دیوان حافظ – آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست

آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست

آن سیه‌چرده که شیرینیِ عالم با اوست
چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست

گرچه شیرین‌ دهنان پادشهانند ولی
او سلیمانِ زمان است که خاتم با اوست

روی خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک
لاجرم همتِ پاکان دو عالم با اوست

خال مُشکین که بدان عارض گندمگون است
سِرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین‌ دل
کُشت ما را و دمِ عیسیِ مریم با اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشایشِ بس روحِ مکرم با اوست




  شاهنامه فردوسی - تباه شدن روزگار جمشيد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گذاشته

(گُ تِ یا تَ) (اِمف.)
۱- عبور داده، گذرانیده.
۲- عبور کرده، گذشته.
۳- سپری کرده.
۴- نهاده، قرار داده.
۵- جا داده، مقیم کرده.
۶- رها کرده، ترک کرده.
۷- عفو کرده، بخشوده.

دیدگاهتان را بنویسید