دیوان حافظ – آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت

آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت

آن تُرک پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت
آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟

تا رفت مرا از نظر آن چشمِ جهان بین
کس واقفِ ما نیست که از دیده چه‌ها رفت

بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش
آن دود که از سوزِ جگر بر سر ما رفت

دور از رخِ تو دم به دم از گوشهٔ چشمم
سیلابِ سرشک آمد و طوفانِ بلا رفت

از پای فتادیم چو آمد غمِ هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کارِ دعا رفت

احرام چه بندیم؟ چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم؟ چو از مروه صفا رفت

دی گفت طبیب از سرِ حسرت چو مرا دید
هیهات که رنجِ تو ز قانونِ شفا رفت

ای دوست به پرسیدنِ حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دارِ فنا رفت




  شاهنامه فردوسی - پادشاهى جمشيد هفت سد سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یارب

(رَ) (اِ.) [ ع. ] (ندا.) پروردگارا، ای خدا.

یارج

(رَ) (اِ.) معرب یاره ؛ دستبند.

یارد

[ انگ. ] (اِ.) واحد طول در انگلستان تقریباً ۹۲ سانتی متر.

یاردانقلی

(قُ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) آدم ناشناس، کسی که هویت او مجهول باشد.

یارستن

(ر تَ) (مص ل.) توانستن، توانایی داشتن، از عهده برآمدن.

یارغو

[ تر. ] (اِ.) دعوا، منازعه.

یارمند

(مَ) (ص مر.) یاری دهنده، یار، دوست.

یاره

(ر) (اِ.)
۱- دستبند.
۲- طوق.
۳- توان، نیرو، جرأت.

یاره گیر

(~.) (اِفا.)
۱- باج و خراج گیر.
۲- جمع کننده محصول.

یارو

(اِ.) (عا.)
۱- فلان، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته‌است و به جهتی خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آن که دیگران شخص مورد نظر را نشناسند گفته می‌شود.
۲- تعبیر استخفاف آمیز از کسی.

یارک

(رَ) (اِ.)
۱- یار کوچک.
۲- بچه دان، رحم.

یارگی

(رَ) (اِ.)
۱- یارایی، توانایی.
۲- مجال، فرصت.

یاری

(حامص.) کمک، مدد.

یاری خواستن

(خا تَ) (مص ل.)
۱- کمک طلبیدن، استعانت.
۲- توانایی خواستن.

یاری دادن

(دَ) (مص ل.)
۱- کمک کردن.
۲- توانایی دادن.

یاری کردن

(کَ دَ) (مص م.)
۱- کمک کردن.
۲- نیرو بخشیدن.

یاری گر

(گَ) (ص فا.)
۱- کمک کار.
۲- نیرو دهنده.

یاریدن

(دَ) (مص م.) یاری کردن، حمایت نمودن.

یاز

(اِ.)
۱- ارش ؛ واحدی در طول و آن از نوک انگشت میانی تا آرنج می‌باشد.
۲- گام، قدم.

یازان

(ص فا.)۱ - قصدکنان.
۲- در حال اندازه - گیری.


دیدگاهتان را بنویسید