مقدمه شاهنامه فردوسی

بنام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه بر نگذرد

خداوند نام و خداوند جاى
 خداوند روزى‏ده رهنماى‏

         خداوند كيوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهيد و مهر

         ز نام و نشان و گمان برترست
نگارنده برشده پيكرست‏

به بينندگان آفريننده را 
نبينى مرنجان دو بيننده را

نيابد بدو نيز انديشه راه 
كه او برتر از نام و از جايگاه‏

سخن هر چه زين گوهران بگذرد
نيابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزيند همى
همان را گزيند كه بيند همى‏

ستودن نداند كس او را چو هست
ميان بندگى را ببايدت بست‏

خرد را و جان را همى سنجد اوى
در انديشۀ سخته كى گنجد اوى‏

         بدين آلت راى و جان و زبان
 ستود آفريننده را كى توان‏

         به هستيش بايد كه خستو شوى
ز گفتار بى‏كار يك سو شوى‏

         پرستنده باشى و جوينده راه
بژرفى بفرمانش كردن نگاه‏

توانا بود هر كه دانا بود
 ز دانش دل پير برنا بود

         از اين پرده برتر سخن گاه نيست 
ز هستى مر انديشه را راه نيست‏

                       

  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنند
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مکحول

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) سرمه کشیده.

مکدر

(مُ کَ دَّ) [ ع. ] (اِمف.) تیره شده، تیره.

مکدر کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.)
۱- تیره کردن.
۲- افسرده کردن، غمگین کردن.

مکذب

(مُ کَ ذِّ) [ ع. ] (اِ فا.) تکذیب کننده، انکارکننده.

مکذب

(مُ کَ ذَّ) [ ع. ] (اِمف.) تکذیب شده، دروغ زن دانسته.

مکذوب

(مَ) [ ع. ] (اِ.) کذب، دروغ. ج. مکاذیب.

مکر

(مَ) [ ع. ] (اِ.) فریب، حیله.

مکر

(مِ کَ رّ) [ ع. ] (ص.)
۱- سخت حمله کننده در جنگ.
۲- شدید.

مکرر

(مُ کَ رَّ) [ ع. ]
۱- (اِمف.) تکرار شده.
۲- (ق.) به دفعات، بارها.

مکرراً

(مُ کَ رَّ رَ نْ) [ ع. ] (ق.) بارها، به تکرار.

مکرعه

(مَ رَ عَ یا ع) [ ع. مکرعه ] (اِ.) مشک آب.

مکرم

(مُ رَ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- اکرام شده، بزرگ داشته، احترام کرده.
۲- احسان کرده.

مکرم

(مُ رِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- اکرام کننده، احترام کننده.
۲- احسان کننده.

مکرم

(مُ کَ رَّ) [ ع. ] (ص.) بزرگ داشته شده، عزیز.

مکرمت

(مَ رُ مَ) [ ع. مکرمه ] (اِمص.) بزرگی، جوانمردی.

مکره

(مُ رِ) [ ع. ] (اِفا.) اکراه نماینده، ناخوش دارنده.

مکروب

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) اندوهگین، غمگین، اندوهناک.

مکروم

(مَ) [ ع. کرم ] (اِمف.) تاک کاشته.

مکروه

(مَ) [ ع. ]
۱- (ص.) ناپسند، زشت.
۲- یکی از احکام خمسه تکلیفی است و آن امری است که ترکش راجح و فعلش مرجوح است مانند نماز در حمام و خریدن گوشت حیواناتی که عادتاً نمی‌خورند، چون اسب و غیره.

مکس

(مَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- گرد آوردن مال.
۲- باج گرفتن.
۳- زیان آوردن.


دیدگاهتان را بنویسید