شاهنامه فردوسی – ستایش خرد

گفتار اندر ستایش خرد

كنون اى خردمند وصف خرد 
بدين جايگه گفتن اندر خورد

كنون تا چه دارى بيار از خرد
كه گوش نيوشنده زو بر خورد

         خرد بهتر از هر چه ايزد بداد         
   ستايش خرد را به از راه داد

         خرد رهنماى و خرد دلگشاى       
     خرد دست گيرد بهر دو سراى‏

         ازو شادمانى و زويت غميست       
     و زويت فزونى و زويت كميست‏

         خرد تيره و مرد روشن‏روان       
     نباشد همى شادمان يك زمان‏

         چه گفت آن خردمند مرد خرد    
        كه دانا ز گفتار او بر خورد

         كسى كو خرد را ندارد ز پيش      
      دلش گردد از كرده خويش ريش‏

         هشيوار ديوانه خواند ورا        
      همان خويش بيگانه داند ورا

         ازوئى بهر دو سراى ارجمند       
     گسسته خرد پاى دارد ببند

         خرد چشم جانست چون بنگرى     
       تو بى‏چشم شادان جهان نسپرى‏

         نخست آفرينش خرد را شناس       
     نگهبان جانست و آن سه پاس‏

         سه پاس تو چشم است و گوش و زبان     
       كزين سه رسد نيك و بد بى‏گمان‏

              خرد را و جان را كه يارد ستود     
       و گر من ستايم كه يارد شنود

         حكيما چو كس نيست گفتن چه سود      
      ازين پس بگو كافرينش چه بود

         توئى كرده كردگار جهان        
    ببينى همى آشكار و نهان‏

         بگفتار دانندگان راه جوى     
       بگيتى بپوى و به هر كس بگوى‏

         ز هر دانشى چون سخن بشنوى      
      از آموختن يك زمان نغنوى

         چو ديدار يابى بشاخ سخن       
      بدانى كه دانش نيايد ببن



  شاهنامه فردوسی - خواليگرى كردن ابليس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
«سعدی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آلومین

[ فر. ] (اِ.) یکی از ترکیبات آلومینیوم که در طبیعت به صورت بلورین موجود است.

آلومینیوم

(یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی سفید و سبک است که به خوبی ورق ورق می‌شود. از فلزات فسادناپذیر است و علامت اختصاری آن AL می‌باشد.

آلونک

(نَ) (اِ.) (عا.) خانه کوچک.

آلوچه

(اِمصغ.) نوع کوچکتر گوجه سبز که از آن ترش تر است.

آلپر

(پَ)(ص.)(عا.) نک الپر. زرنگ، شیطان، متقلب.

آلکالویید

(لْ لُ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوییدها، قلیاییات‌ها، شبه قلیاها، مواد آبی ازت داری هستند که در نباتات و حیوانات وجود دارند و همه آن‌ها جامدند (به استثنای نیکوتین که در تنباکو موجود و مایع است.) اغلب در آب غیرمحلول ...

آلگرو

(لِّ گْ رُ) [ فر. ] (ق.) تند و سبک، شدید و بانشاط.

آلگونه

(نِ) (اِمر.) سُرخاب، گلگونه، ماده سرخ رنگی که زنان به گونه خود مالند. آلغونه نیز گویند.

آلی

[ ع. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات.
۲- مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می‌پردازد.

آلی

(ص نسب.)۱ - سرخی.۲ - سرخی نیم رنگ.

آلیاژ

[ فر. ] (اِ.) جسمی که از ترکیب دو یا چند فلز به وسیله ذوب کردن، به دست می‌آید تا مقاومت آن‌ها بیشتر گردد.

آلیداد

[ فر. ] (اِ.) خط کشی مدرج، دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا به کار می‌رود، ذوعضادتین.

آلیز

(اِ.)
۱- جفتک، جفته، لگد.
۲- جَست و خیز.
۳- رم، رمیدن.

آلیزیدن

(دَ) (مص ل.) جفتک زدن، لگد انداختن. آلیزدن هم گویند.

آلیگاتور

(تُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی نهنگ آمریکایی که طول آن به ۴ تا ۵ متر می‌رسد.

آماتور

(تُ) [ فر. ] (ص. اِ.) کسی که کاری را صرفاً از روی علاقه و میل و نه برای کسب درآمد انجام دهد، غیرحرفه‌ای (فره).

آماج

(اِ.)
۱- تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند.
۲- نشان، نشانه، هدف.

آماجگاه

(اِمر.)
۱- نشانه گاه.
۲- می‌دانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی.

آماده

(دِ) (ص.) حاضر، مهیّا.

آمادگی

(دِ)
۱- (حامص.) آماده بودن.
۲- (اِ.) تهیه، بسیج، استعداد.


دیدگاهتان را بنویسید