شاهنامه فردوسی – هفت خوان رستم

خوان نخست جنگ رخش با شيرى

برون رفت پس پهلو نيمروز
ز پيش پدر گرد گيتى فروز

دو روزه بيك روزه بگذاشتى
شب تيره را روز پنداشتى

بدين سان همى رخش ببريد راه
بتابنده روز و شبان سياه‏

تنش چون خورش جست و آمد بشور
يكى دشت پيش آمدش پر ز گور

         يكى رخش را تيز بنمود ران           
تگ گور شد از تگ او گران‏

         كمند و پى رخش و رستم سوار         
   نيابد از و دام و دد زينهار

         كمند كيانى بينداخت شير      
      بحلقه در آورد گور دلير

         كشيد و بيفگند گور آن زمان      
      بيامد برش چون هژبر دمان‏

         ز پيكان تير آتشى برفروخت    
        بدو خاور و خاشاك و هيزم بسوخت‏

         بران آتش تيز بريانش كرد       
     ازان پس كه بى‏پوست و بى‏جانش كرد

         بخورد و بينداخت زو استخوان     
       همين بود ديگ و همين بود خوان‏

         لگام از سر رخش برداشت خوار     
       چرا ديد و بگذاشت در مرغزار

         بر نيستان بستر خواب ساخت     
       در بيم را جاى ايمن شناخت‏

         دران نيستان بيشه شير بود       
     كه پيلى نيارست ازو نى درود

         چو يك پاس بگذشت درّنده شير     
       بسوى كنام خود آمد دلير

         بر نى يكى پيل را خفته ديد     
       بر او يكى اسپ آشفته ديد

         نخست اسپ را گفت بايد شكست     
       چو خواهم سوارم خود آيد بدست‏

         سوى رخش رخشان بر آمد دمان    
        چو آتش بجوشيد رخش آن زمان‏

         دو دست اندر آورد و زد بر سرش       
     همان تيز دندان به پشت اندرش‏

         همى زد بران خاك تا پاره كرد     
       ددى را بران چاره بيچاره كرد

         چو بيدار شد رستم تيز چنگ     
       جهان ديد بر شير تاريك و تنگ‏

         چنين گفت با رخش كاى هوشيار     
       كه گفتت كه با شير كن كارزار

         اگر تو شدى كشته در چنگ اوى      
      من اين گرز و اين مغفر جنگجوى‏

         چگونه كشيدى بمازندران     
      كمند كيانى و گرز گران‏

         چرا نامدى نزد من با خروش    
        خروش توم چون رسيدى بگوش‏

         سرم گر ز خواب خوش آگه شدى   
         ترا جنگ با شير كوته شدى‏

         چو خورشيد بر زد سر از تيره كوه       
     تهمتن ز خواب خوش آمد ستوه‏

         تن رخش بسترد و زين بر نهاد   
         ز يزدان نيكى دهش كرد ياد

       

  دیوان حافظ - حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

خوان دوم شاهنامه – يافتن رستم چشمه آب

خوان سوم شاهنامه – جنگ رستم با اژدها

خوان چهارم شاهنامه – كشتن زنى جادو را

خوان پنجم شاهنامه – گرفتار شدن اولاد به دست رستم

خوان ششم شاهنامه – جنگ رستم و ارژنگ ديو

خوان هفتم شاهنامه – كشتن رستم ديو سپيد را


در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جمیله‌ایست عروس جهان ولی هش دار
که این مخدره در عقد کس نمی‌آید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آنتریک

(تِ) [ ازفر. ] (اِمص.)
۱- تحریک، توطئه.
۲- ماجرای هیجان انگیز در یک داستان و نمایش یا فیلم که باعث جلب توجه یا علاقه می‌شود.

آنتن

(تِ) [ فر. ] (اِ.)دستگاهی برای پخش یا دریافت امواج الکترومغناطیسی.

آنتی بیوتیک

[ فر. ] (اِمر.) به ماده‌ای که مانع ادامه حیات و تکثیر و رشد دسته‌ای از باکتری‌ها و عوامل بیماری زا شود گویند، پادزهر، پادزیست (فره).

آنتی تز

(تِ) [ فر. ] (اِ.) دومین طرف از مجموعه تز، آنتی تز و سنتز، وجود یا قضیه‌ای که در برابر تز قرار می‌گیرد یا آن را نقض می‌کند، برابرنهاد.

آنتی هیستامین

[ انگ. ] (اِ.) دارویی که بازدارنده برخی آثار هیستامین به ویژه نقش آلرژی زای آن باشد، ضد هیستامین. (فره).

آنتیک

[ فر. ] (ص.)
۱- دیرینه، باستانی، عتیقه (فره).
۲- (عا.) باارزش، قیمتی.
۳- (عا.) بسیار بد، سخت زشت و کریه.

آنجا

(اِ.) آن مکان، مکان مورد اشاره یا مورد نظر.

آند

(نُ دْ) [ انگ. ] (اِ.) مسیری که جریان برق مثبت طی می‌کند تا در قطب منفی وارد الکترولیت شود. اصطلاحاً قطب مثبت.

آندوتوکسین

(دُ تُ) [ فر. ] (اِ.) سمی که در باکتری وجود دارد و تنها پس از تجزیه یا مردن یا متلاشی شدن یاخته باکتریایی آزاد می‌شود، درون زهرابه. (فره).

آندودرم

(دُ دِ رْ) [ فر. ] (اِ.)
۱- درونی ترین لایه از سه لایه زاینده اولیه جنین جانور که بخشی از لوله گوارش و ریه‌ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید.
۲- درونی ترین لایه پوست که مانند غلافی بافت آوندی ...

آندوسپرم

(دُ پِ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از بذر که مواد غذایی مورد نیاز جنین را تأمین کند، خورش. (فره).

آندوسکوپی

(دُ سْ کُ) [ فر. ] (اِمص.) معاینه مجراها و حفره‌های داخلی بدن با درون بین (آندوسکوپ)، درون بینی. (فره).

آندون

(ق.)
۱- آن جا.
۲- بدان سوی، بدان جهت.
۳- آنچنان.

آنرمال

(نُ) [ فر. ] (ص.) نابهنجار، غیرعادی.

آنزیم

[ فر. ] (اِ.) گروهی از پروتئین‌های کاتالیزی که یاخته‌های زنده آن‌ها را تولید می‌کنند و حد واسط فرایندهای شیمیایی حیات هستند، زی مایه. (فره.)

آنسه

[ ع. آنسه ] (اِفا.) مؤنث آنس، زن نیکو، خانم. ج. اوانس، آنسات.

آنسیلین

(اِ.) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می‌شود و در آب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانه آن در شیمی ۲ NH 5 H ۶ C است. ...

آنسیکلوپدی

(لُ پِ) [ فر. ] (اِ.) = انسیکلوپدی: دایره المعارف، کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن نوشته شده‌است.

آنفارکتوس

[ فر. ] (اِ.) قسمتی از بافت (قلب یا کلیه) که شریان مشروب کننده آن بسته باشد.

آنفولانزا

(فُ) [ فر. ] (اِ.)نوعی بیماری ویروسی مسری که نشانه‌های آن سردرد، تب، کم اشتهایی، ضعف و کوفتگی عمومی، سرفه و عطسه‌است.


دیدگاهتان را بنویسید