شاهنامه فردوسی – لشكر كشيدن زال سوى افراسياب

لشكر كشيدن زال سوى افراسياب

          بزد مهره در جام بر پشت پيل            ازو بر شد آواز تا چند ميل‏

         خروشيدن كوس با كرّ ناى            همان ژنده پيلان و هندى دراى‏

         بر آمد ز زاولستان رستخيز            زمين خفته را بانگ بر زد كه خيز

         بپيش اندرون رستم پهلوان            پس پشت او سالخورده گوان‏

         چنان شد ز لشكر در و دشت و راغ            كه بر سر نيارست پرّيد زاغ‏

         تبيره زدندى همى شست جاى            جهان را نه سر بود پيدا نه پاى‏

         بهنگام بشكوفه گلستان            بياورد لشكر ز زابلستان‏

  شاهنامه فردوسی - آگاهى يافتن زال از مرگ نوذر

         ز زال آگهى يافت افراسياب            بر آمد ز آرام و از خورد و خواب‏

         بياورد لشكر سوى خوار رى            بران مرغزارى كه بد آب و نى‏

         ز ايران بيامد دمادم سپاه            ز راه بيابان سوى رزمگاه‏

         ز لشكر بلشكر دو فرسنگ ماند            سپهبد جهان ديدگان را بخواند

         بديشان چنين گفت كاى بخردان            جهان ديده و كاركرده ردان‏

         هم ايدر من اين لشكر آراستم            بسى سرورى و مهى خواستم‏

         پراگنده شد راى بى‏تخت شاه            همه كار بى‏روى و بى‏سر سپاه‏

         چو بر تخت بنشست فرخنده زو            ز گيتى يكى آفرين خاست نو

  دیوان حافظ - خیال روی تو در هر طریق همره ماست

         شهى بايد اكنون ز تخم كيان            بتخت كيى بر كمر بر ميان‏

         شهى كو باو رنگ دارد ز مى            كه بى‏سر نباشد تن آدمى‏

         نشان داد موبد مرا در زمان            يكى شاه با فرّ و بخت جوان‏

         ز تخم فريدون يل كى‏قباد            كه با فرّ و برزست و با راى و داد

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رهی به محفل عشرت به نغمه لب مگشای
تو دل شکسته نوای طرب چه میدانی؟
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیش بینی کردن

(کَ دَ) (مص ل.)
۱- احتیاط کردن.
۲- پی بردن به حوادث قبل از وقوع آن‌ها.

پیش تاز

(ص فا.) پیشرو، طلایه دار.

پیش خان

(اِمر.) پیش خان، میز درازی که فروشنده کالا پشت آن می‌ایستد.

پیش خانه

(نِ) (اِمر.)
۱- پیشگاه خانه.
۲- ایوان.
۳- لوازم و اسباب سفر که از پیش فرستاده شود.

پیش خوان

(~.) (ص فا.)
۱- کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می‌کند.
۲- کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی، مجلس را با روضه خواندن آماده می‌کند، پامنبری.

پیش خواندن

(خا دَ) (مص م.) احضار کردن.

پیش خور

(خُ) (اِمص.) گرفتن و مصرف کردن پول کالایی که تحویل داده نشده یا کاری که انجام نشده.

پیش دادن

(دَ) (مص م.)
۱- دادن از پیش، دادن از قبل.
۲- درس را به معلم پس دادن.
۳- ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را.
۴- مضموم نوشتن حرفی را.

پیش دانشگاهی

(نِ) (ص نسب. اِ.) مربوط یا منسوب به پیش از آموزش دانشگاهی.
۲- دوره یکساله تحصیلی پایان دبیرستان برای آماده کردن داوطلب جهت ورود به دانشگاه.

پیش دبستانی

(دَ بِ) (ص نسب. اِ.)
۱- مربوط به کودکانی که هنوز به دبستان نرفته‌اند.
۲- دوره آموزش پیش از دبستان، دوره آمادگی.

پیش درآمد

(دَ مَ)
۱- مقدمه.
۲- قطعه‌ای که در آغاز دستگاهی خوانند یا نوازند.

پیش رفتن

(رَ تَ) (مص ل.) نزدیک رفتن.

پیش فاکتور

(تُ) [ فا - انگ. ] (اِ.) برگه‌ای که نشان می‌دهد فروشنده آمادگی فروش کالایی را به بهای اعلام شده دارد.

پیش فروش

(فُ) (اِمص.) فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن، دریافت پول پیش از تحویل مال یا غله.

پیش فنگ

(فَ) (اِمر.) عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق: نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند ...

پیش قبض

(قَ) [ فا - ع. ] (اِمر.)
۱- نوعی از اسلحه.
۲- فنی است از کشتی و آن عبارت است از دست بر دست حریف گذاشتن و به انواع مختلف زور زدن.
۳- محلی است از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور که ...

پیش قراول

(قَ وُ) [ فا - تر. ] (اِ.)
۱- سربازی که پیش از دیگران برای دیده بانی و نگهبانی حرکت می‌کند.
۲- جلودار.

پیش قسط

(قِ) (اِمر.)
۱- مساعده، وجهی که پیشکی دهند.
۲- قسمت نخست از چند قسط.
۳- بیعانه.

پیش مرگ

(مَ) (ص مر.)
۱- کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی، فدا.
۲- کسی که پیش از پادشاه، اندکی از غذای او را می‌خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود.

پیش نشین

(نِ) (ص فا.) کسی که در بالای مجلس نشیند.


دیدگاهتان را بنویسید