شاهنامه فردوسی – شكيبايى ايرج و برترى عقلش

شكيبايى ايرج و برترى عقلش

      

چو تنگ اندر آمد بنزديكشان            نبود آگه از راى تاريكشان‏

         پذيره شدندش بآيين خويش            سپه سر بسر باز بردند پيش‏

         چو ديدند روى برادر بمهر            يكى تازه‏تر بر گشادند چهر

         دو پرخاش جوى با يكى نيك خوى            گرفتند پرسش نه بر آرزوى‏

         دو دل پر ز كينه يكى دل بجاى            برفتند هر سه بپرده سراى‏

         بايرج نگه كرد يك سر سپاه            كه او بد سزاوار تخت و كلاه‏

         بى‏آرامشان شد دل از مهر او            دل از مهر و ديده پر از چهر او

  دیوان حافظ - سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

         سپاه پراگنده شد جفت جفت            همه نام ايرج بد اندر نهفت‏

         كه هست اين سزاوار شاهنشهى            جز اين را نزيبد كلاه مهى‏

         بلشكر نگه كرد سلم از كران            سرش گشت از كار لشكر گران‏

         بلشكر گه آمد دلى پر ز كين            جگر پر ز خون ابروان پر ز چين‏

         سراپرده پرداخت از انجمن            خود و تور بنشست با راى زن‏

         سخن شد پژوهنده از هر درى            ز شاهى و از تاج هر كشورى‏

         بتور از ميان سخن سلم گفت            كه يك يك سپاه از چه گشتند جفت‏

  شاهنامه فردوسی - فراهم آوردن شاهنامه

         بهنگامه بازگشتن ز راه            نكردى همانا بلشكر نگاه‏

         سپاه دو شاه از پذيره شدن            دگر بود و ديگر بباز آمدن‏

         كه چندان كجا راه بگذاشتند            يكى چشم از ايرج نه برداشتند

         از ايران دلم خود بدو نيم بود            بانديشه انديشگان بر فزود

         سپاه دو كشور چو كردم نگاه            از اين پس جز او را نخوانند شاه‏

         اگر بيخ او نگسلانى ز جاى            ز تخت بلندت كشد زير پاى‏

         برين گونه از جاى برخاستند            همه شب همى چاره آراستند

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را
چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آلومین

[ فر. ] (اِ.) یکی از ترکیبات آلومینیوم که در طبیعت به صورت بلورین موجود است.

آلومینیوم

(یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی سفید و سبک است که به خوبی ورق ورق می‌شود. از فلزات فسادناپذیر است و علامت اختصاری آن AL می‌باشد.

آلونک

(نَ) (اِ.) (عا.) خانه کوچک.

آلوچه

(اِمصغ.) نوع کوچکتر گوجه سبز که از آن ترش تر است.

آلپر

(پَ)(ص.)(عا.) نک الپر. زرنگ، شیطان، متقلب.

آلکالویید

(لْ لُ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوییدها، قلیاییات‌ها، شبه قلیاها، مواد آبی ازت داری هستند که در نباتات و حیوانات وجود دارند و همه آن‌ها جامدند (به استثنای نیکوتین که در تنباکو موجود و مایع است.) اغلب در آب غیرمحلول ...

آلگرو

(لِّ گْ رُ) [ فر. ] (ق.) تند و سبک، شدید و بانشاط.

آلگونه

(نِ) (اِمر.) سُرخاب، گلگونه، ماده سرخ رنگی که زنان به گونه خود مالند. آلغونه نیز گویند.

آلی

[ ع. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به آلت ؛ هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات.
۲- مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می‌پردازد.

آلی

(ص نسب.)۱ - سرخی.۲ - سرخی نیم رنگ.

آلیاژ

[ فر. ] (اِ.) جسمی که از ترکیب دو یا چند فلز به وسیله ذوب کردن، به دست می‌آید تا مقاومت آن‌ها بیشتر گردد.

آلیداد

[ فر. ] (اِ.) خط کشی مدرج، دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا به کار می‌رود، ذوعضادتین.

آلیز

(اِ.)
۱- جفتک، جفته، لگد.
۲- جَست و خیز.
۳- رم، رمیدن.

آلیزیدن

(دَ) (مص ل.) جفتک زدن، لگد انداختن. آلیزدن هم گویند.

آلیگاتور

(تُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی نهنگ آمریکایی که طول آن به ۴ تا ۵ متر می‌رسد.

آماتور

(تُ) [ فر. ] (ص. اِ.) کسی که کاری را صرفاً از روی علاقه و میل و نه برای کسب درآمد انجام دهد، غیرحرفه‌ای (فره).

آماج

(اِ.)
۱- تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند.
۲- نشان، نشانه، هدف.

آماجگاه

(اِمر.)
۱- نشانه گاه.
۲- می‌دانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی.

آماده

(دِ) (ص.) حاضر، مهیّا.

آمادگی

(دِ)
۱- (حامص.) آماده بودن.
۲- (اِ.) تهیه، بسیج، استعداد.


دیدگاهتان را بنویسید