رفتن فريدون به جنگ ضحاك
فريدون بخورشيد بر برد سر كمر تنگ بستش بكين پدر
برون رفت خرّم بخرداد روز بنيك اختر و فال گيتى فروز
سپاه انجمن شد بدرگاه او بابر اندر آمد سر گاه او
بپيلان گردون كش و گاوميش سپه را همى توشه بردند پيش
كيانوش و پر مايه بر دست شاه چو كهتر برادر ورا نيك خواه
همى رفت منزل بمنزل چو باد سرى پر ز كينه دلى پر ز داد
باروند رود اندر آورد روى چنانچون بود مرد ديهيم جوى
اگر پهلوانى ندانى زبان بتازى تو اروند را دجله خوان
دگر منزل آن شاه آزاد مرد لب دجله و شهر بغداد كرد
از شراب مارگ خامی است صائب موج زن
گر چه عمری شد درین میخانه در جوشیم ما
«صائب تبریزی»
(مُ مَ لَّ) [ ع. ] (اِمف.) شور کرده، نمک داده شده.
(مُ مَ لِّ) [ ع. ] (اِفا.) شور کننده، نمک ریزنده.
(مَ لُ وّ) [ ع. مملوء ] (اِمف.) لبالب، انباشته شده.
(مَ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- بنده، غلام.
۲- کنیز. ج. ممالیک.
(مَ لَ کَ) [ ع. مملکه ] (اِ.)
۱- کشور.
۲- پادشاهی، سلطنت.
(~. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) فرمانروایی کردن.
(مَ) [ ع. ] (اِمف.) منع شده، بازداشته شده.
(مَ) [ ع. ] (اِمف.) نعمت داده شده، منت نهاده شده.
(مَ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.)
۱- پستان.
۲- پستانک (به زبان کودکان). ؛ ~ را لولو بردن از میان رفتن وضع یا کیفیت دلخواه یا مورد نظر.
(مُ مَ هَّ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- گسترده شده.
۲- آماده شده.
(مَ) [ ع. ] (اِمف.) مهر شده.
(مَ) (اِ.) (عا.) فکلی، ژیگولو.
(مُ مَ وَّ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- زراندود، آب زر داده.
۲- خوش ظاهر و بد باطن.
(مُ مَ کَّ) [ ع. ] (اِمف.) برقرار شده، پابرجا.
(مُ کِ) [ ع. ] (ص.) میسر، آسان.
(مُ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- میراننده.
۲- خدای تعالی.
(مُ مَ یَّ) [ ع. ] (اِمف.) تمیز داده شده.
(مُ مَ یِّ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- جدا کننده، تمیز دهنده.
۲- ارزیاب مالیات، تشخیص دهنده مالیات.
(مُ مَ یِّ) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- وارسی، رسیدگی.
۲- ارزیابی مالیاتی.
(~.) (اِ.) سوراخ وسط شاهین ترازو که زبانه ترازو را از آن بگذرانند.
