شاهنامه فردوسی – داستان دقیقی سخن سرای

گفتار اندر داستان دقیقی سخن سرای

         چو از دفتر اين داستانها بسى            
همى خواند خواننده بر هر كسى‏

جهان دل نهاده بدين داستان
همان بخردان نيز و هم راستان‏

         جوانى بيامد گشاده زبان            
سخن گفتن خوب و طبع روان‏

         بشعر آرم اين نامه را گفت من           
 ازو شادمان شد دل انجمن‏

         جوانيش را خوى بد يار بود            
ابا بد هميشه به پيكار بود

         برو تاختن كرد ناگاه مرگ           
 نهادش بسر بر يكى تيره ترگ‏

         بدان خوى بد جان شيرين بداد            
نبد از جوانيش يك روز شاد

         يكايك ازو بخت برگشته شد            
بدست يكى بنده بر كشته شد

         برفت او و اين نامه ناگفته ماند            
چنان بخت بيدار او خفته ماند

     الهى عفو كن گناه و را    
بيفزاى در حشر جاه و را

  دیوان حافظ - ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شراب رود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ترحم

(تَ رَ حُّ) [ ع. ] (مص ل.) مهربانی کردن، رحم کردن.

ترحم فرستادن

(~. فِ رِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) طلب آمرزش کردن.

ترحیب

(تَ) [ ع. ] (مص م.) خوشامد گفتن.

ترحیم

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- رحم کردن.
۲- طلب آمرزش کردن.

ترخان

(تَ) [ تر - مغ. ] (اِ.)لقبی برای شاهزادگان ترک و مغول که از پرداخت باج و مالیات معاف بودند و هرگاه که می‌خواستند بدون اجازه به حضور سلطان می‌رفتند.

ترخص

(تَ رَ خُّ) [ ع. ] (مص ل.) رخصت یافتن، اجازه گرفتن.

ترخوانه

(تَ خا نِ) (اِ.) نوعی خوراک ساخته شده از گندم و شیر که آن را پخته به شکل گلوله درمی آورند و خشک کرده برای زمستان نگه می‌دارند.

ترخون

(تَ) (اِ.) گیاهی با برگ‌های دراز و باریک و ساقه نازک و راست که بوی خوش و مزه تند دارد و برای یبوست مفید است.

ترخون

(~.) (ص مر.) مردم خونی و بی باک و دزد و اوباش.

ترخیص

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- ارزان کردن.
۲- مرخص کردن.

ترخیم

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- دنباله چیزی را بریدن.
۲- نرم کردن آواز.
۳- انداختن «ن» از آخر مصدر و ساختن مصدر مرخم.

ترد

(تُ) (ص.) (عا.)
۱- تر و تازه.
۲- هر چیزی که زود شکسته گردد.

تردامن

(تَ. مَ) (ص مر.) فاسق، فاجر.

تردد

(تَ رَ دُّ) [ ع. ] (مص ل.) آمد و شد کردن.
۲- دو دل شدن.
۳- اسهال.

تردست

(تَ. دَ) (ص مر.)
۱- چابک، زرنگ.
۲- ماهر.
۳- شعبده باز.

تردستی

(~. دَ) (حامص.)
۱- چالاکی.
۲- مهارت.
۳- شعبده بازی، حقه بازی.

تردماغ

(~. دِ) (ص مر.) بانشاط، سرزنده.

تردید

(تَ) [ ع. ] (مص م.) دو دل کردن.

ترذیل

(تَ) [ ع. ] (مص م.) پست شمردن، خوار داشتن ؛ ج. ترذیلات.

ترزبان

(تَ. زَ) (ص مر.) خوش سخن، فصیح.


دیدگاهتان را بنویسید