شاهنامه فردوسی – آمدن زال با نامه سام نزد منوچهر

آمدن زال با نامه سام نزد منوچهر

          پس آگاهى آمد سوى شهريار            كه آمد ز ره زال سام سوار

         پذيره شدندش همه سركشان            كه بودند در پادشاهى نشان‏

         چو آمد بنزديكى‏ء بارگاه            سبك نزد شاهش گشادند راه‏

         چو نزديك شاه اندر آمد زمين            ببوسيد و بر شاه كرد آفرين‏

         زمانى همى داشت بر خاك روى            بدو داد دل شاه آزر مجوى‏

         بفرمود تا رويش از خاك خشك            ستردند و بر روى پراگند مشك‏

         بيامد بر تخت شاه ارجمند            بپرسيد از و شهريار بلند

  شاهنامه فردوسی - به زن خواستن كاوس سودابه دختر شاه هاماوران را

         كه چون بودى اى پهلو رادمرد            بدين راه دشوار با باد و گرد

         بفرّ تو گفتا همه بهتريست            ابا تو همه رنج رامشگريست‏

         از و بستد آن نامه پهلوان            بخنديد و شد شاد و روشن روان‏

         چو بر خواند پاسخ چنين داد باز            كه رنجى فزودى بدل بر دراز

         و ليكن بدين نامه دلپذير            كه بنوشت با درد دل سام پير

         اگر چه مرا هست ازين دل دژم            برانم كه ننديشم از بيش و كم‏

         بسازم بر آرم همه كام تو            گر اينست فرجام آرام تو

  شاهنامه فردوسی - خوان دوم يافتن رستم چشمه آب

         تو يك چند اندر بشادى بپاى            كه تا من بكارت زنم نيك راى‏

         ببردند خواليگران خوان زر            شهنشاه بنشست با زال زر

         بفرمود تا نامداران همه            نشستند بر خوان شاه رمه‏

         چو از خوان خسرو بپرداختند            بتخت دگر جاى مى‏ساختند

         چو مى خورده شد نامور پور سام            نشست از بر اسپ زرّين ستام‏

         برفت و بپيمود بالاى شب            پر انديشه دل پر ز گفتار لب‏

         بيامد بشبگير بسته كمر            بپيش منوچهر پيروزگر

         برو آفرين كرد شاه جهان            چو برگشت بستودش اندر نهان‏

  دیوان حافظ - ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چشم دلجویی دلم از مردم عالم نداشت
داغ من مرهم ندید و راز من محرم نداشت
«کلیم کاشانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آمپلی فایر

(پِ یِ) [ انگ. ] (اِ.) مجموعه یا مدار الکترونیکی برای تقویت نیرو و جریان یا ولتاژ، تقویت کننده، فزون ساز.

آمپول

[ فر. ] (اِ.) شیشه کوچکی محتوی داروی تزریقی یا خوراکی.

آمپی سیلین

[ انگ. ] (اِ.) دارویی از انواع پنی سیلین که برای مقابله با گروه وسیعی از باکتری‌ها مصرف می‌شود

آمیب

[ فر. ] (اِ.) جاندار ذره بینی تک سلولی از رده آغازیان که در آب‌های شیرین و جاهای مرطوب و در آب حوض‌ها پیدا می‌شود. نوعی از آن در روده انسان تولید می‌گردد و باعث اسهال خونی می‌شود.

آمیختن

(تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- درهم کردن یا شدن، مخلوط کردن یا شدن.۲ - معاشرت.
۳- همخوابگی.
۴- جفت گیری.

آمیختگی

(تِ یا تَ) (حامص.)
۱- امتزاج، اختلاط.
۲- الفت، معاشرت، خلطه، آمیزش.

آمیز قلمدون

(قَ لَ)(اِمر.) کوتاه شده آقامیرزا قلمدان.
۱- لقبی ریشخندآمیز که به کاتبان و منشیان دوره قاجاریه می‌داده‌اند.
۲- کسی که از طریق قلم زندگی می‌کند، میرزا بنویس.

آمیزش

(زِ) (اِمص.)
۱- آمیختگی.
۲- همنشینی، معاشرت.
۳- جِماع.

آمیزه

(زِ) (ص مر.)
۱- آمیخته، مخلوط.
۲- کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند.

آمیزه مو

(~.) (ص مر.) کسی که موهای سرش جوگندمی (سیاه و سفید) باشد.

آمیزگار

(اِ.) معاشر.

آمیزگاری

(اِ مص.) حُسن معاشرت، خوش اخلاقی.

آمیغ

(اِ.)
۱- آمیزش.
۲- مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می‌دهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ.

آمیغه

(غِ) (اِمص.)
۱- آمیزش.
۲- مباشرت، مجامعت.

آمین

[ ع. ] (شب جم.) کلمه‌ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن!

آن

[ ع. ] (اِ.) وقت، هنگام، زمان اندک. ج. آنات. ؛ در یک ~ در یک لحظه، در یک دم.

آن

چه (چِ)(ضم. حر.)
۱- چیزی که.
۲- هر چیز.

آن

۱ - پسوند دال بر زمان: بامدادان، ناگاهان.
۲- پسوند دال بر مکان و موطن: گیلان، یونان، ایران، دیلمان.
۳- پسوند حاصل مصدر است در آخر ریشه فعل: چادردران کردن، راه جامه دران.
۴- پسوند دال بر کثرت و استمرار در آخر اسم ...

آن

(اِ.) از مصطلحات صوفیانه‌است و آن نوعی حسن و زیبایی است که قابل درک اما توصیف ناپذیر است.

آن

[ په. ] (ضم.) ضمیر اشاره برای دور. مق این.


دیدگاهتان را بنویسید