دیوان حافظ – یا رب این شمع دل‌افروز ز کاشانه کیست

یا رب این شمع دل‌افروز ز کاشانه کیست

یا رب این شمع دل‌افروز ز کاشانهٔ کیست؟
جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانهٔ کیست؟

حالیا خانه‌براندازِ دل و دین من است
تا در آغوشِ که می‌خسبد و هم‌خانهٔ کیست؟

بادهٔ لعلِ لبش کز لبِ من دور مباد
راحِ روحِ که و پیمان‌دهٔ پیمانهٔ کیست؟

دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادت‌پرتو
باز پرسید خدا را که به پروانهٔ کیست؟

می‌دهد هر کَسَش افسونی و معلوم نشد
که دلِ نازکِ او مایلِ افسانهٔ کیست!

یا رب آن شاه‌وَشِ ماه‌رخِ زهره‌جبین
دُرِّ یکتایِ که و گوهر یک‌دانهٔ کیست؟

گفتم آه از دلِ دیوانهٔ حافظ بی‌تو
زیرِ لب خنده‌زنان گفت که دیوانهٔ کیست؟


  شاهنامه فردوسی - پادشاهی كيومرث
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شاید به گرد قافلهٔ بیخودان رسم
ای پیر دیر، همتی امداد کن مرا
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گرزین

(گَ) (اِمر.) تیر پیکان دار.

گرس

(گُ) (اِ.) گرسنگی. مق سیری.

گرس

(~.) (اِ.)
۱- موی پیچیده.
۲- موی باف زنان، موی پیچه.

گرست

(گَ رَ) (ص.) سیاه مست.

گرستن

(گِ رِ تَ) (مص ل.) مخفف گریستن.

گرسنه

(گُ رُ نِ) (ص.) مقابل سیر. مجازاً: بسیار نیازمند.

گرسنه چشم

(~. چَ) (ص مر.) کنایه از: بخیل و ممسک.

گرسنگی

(گُ رُ نِ) (حامص.) حالت یا وضعیت گرسنه بودن.

گرشال

(گُ) (اِمر.) گرگ + شغال. جانوری است که از پیوند گرگ و شغل حاصل شود.

گرفت

(گِ رِ) (مص مر.)
۱- مؤاخذه، ایراد.
۲- گرفتن، اخذ.
۳- غرامت، تاوان.
۴- خسوف، کسوف.
۵- گرفتاری.
۶- جرم، جنایت.

گرفتار

(گِ رِ) [ په. ] (ص مف.)
۱- اسیر، مبتلا.
۲- عاشق، دلباخته.

گرفتار آمدن

(~. مَ دَ) (مص ل.)
۱- اسیر شدن.
۲- عاشق شدن.

گرفتاری

(~.) (حامص.)بیچارگی، درماندگی.

گرفتن

(گِ رِ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- دریافت کردن، به دست آوردن.
۲- شروع کردن.
۳- اثر کردن.
۴- مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن.
۵- انتخاب کردن.
۶- فرض کردن.
۷- پوشانیدن.
۸- به تصرف درآوردن، تسخیر کردن.
۹- پر کردن، فراگرفتن.
۱۰ - کرایه کردن، ...

گرفته

(گِ رِ تِ) (ص مف.)
۱- به دست آمده.
۲- اندوهگین، دلتنگ.

گرفتگی

(گِ رِ تِ) (حامص.)
۱- سد شدن، بسته شدن.
۲- اندوهگینی، ملال خاطر.

گرل فرند

(گِ. فِ رِ) [ انگ. ] (اِ.) دوست دختر.

گرم

(~.) (اِ.) (عا.) میان دو دوش، گوشت پس گردن نزدیک به مازه.

گرم

(گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک هزارم کیلو.

گرم

(گُ) (اِ.) اندوه، زحمت، غم.


دیدگاهتان را بنویسید