دیوان حافظ – گل بی‌رخ یار خوش نباشد

گل بی‌رخ یار خوش نباشد

گل بی‌رخِ یار خوش نباشد
بی‌باده بهار خوش نباشد

طَرفِ چمن و طوافِ بستان
بی‌لاله‌عذار خوش نباشد

رقصیدن سرو و حالتِ گُل
بی‌صوتِ هَزار خوش نباشد

با یارِ شکرلبِ گل‌اندام
بی‌بوس و کنار خوش نباشد

هر نقش که دستِ عقل بندد
جز نقشِ نگار، خوش نباشد

جان نقدِ مُحَقَّر است حافظ
از بهرِ نثار خوش نباشد




  دیوان حافظ - بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آمار

[ په. ] (اِ.)۱ - حساب، شمار.
۲- واژه‌ای است فارسی، برابر استاتیستیک یا احصائیه، علمی که موضوع آن طبقه بندی علمی وقایع اجتماعی است، و قاعده آن محاسبه و نشان دادن نتیجه به صورت ارقام و اعداد است مثل شماره ...

آمارگر

(گَ) [ په. ] (ص.) آن که مأمور انجام دادن امور آمار است، مأمور احصائیه.

آماریدن

(دَ) (مص م.)
۱- شمردن، به حساب آوردن.
۲- اهمیت دادن، به روی خود آوردن.

آماریلیس

[ فر. ] (اِ.) گیاه پیازداری از تیره نرگسی‌ها جزو تک لپه‌ای‌های رنگین جام و رنگین کاسه با گل‌های درشت و زیبا با بوی خوش آیند و مطبوع که به عنوان زینت در باغچه‌ها کاشته می‌شود.

آماس

(اِ.) = آماز: ورم، برآمدگی، آماده و آماز نیز گویند.

آماسانیدن

(دَ)(مص م)ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن. آماهانیدن و آماهیدن هم گفته می‌شود.

آماسیدن

(دَ) (مص ل.) باد کردن، ورم کردن.

آماق

(اِ.) گوشه چشم.

آمال

[ ع. ] (اِ.) جِ امل ؛ امیدها، آرزوها.

آمانی

[ ع. ] (اِ.) جِ امنیّت ؛ آرزوها.

آماهانیدن

(دَ) (مص م.) نک آماسانیدن.

آماهیدن

(دَ) (مص ل.) نک آماسانیدن.

آمبولانس

[ فر. ] (اِ.) اتومبیل مخصوص جهت حمل بیماران و مجروحان به بیمارستان و یا مردگان به آرامگاه.

آمخته

(مُ تِ) (ص مف.) نک آموخته.

آمد

(مَ) (مص مر.)
۱- آمدن، رفت و آمد.
۲- بازگشت.
۳- بخت، سازگاری بخت.

آمد داشتن

(~. تَ) (مص ل.) فرخنده بودن، خوش قدم بودن.

آمد شد

(~. شُ) (مص مر.)
۱- آمد و شد، رفت و آمد.
۲- تکرار.

آمد نیامد

(مَ مَ) (مص مر.) آمد و نیامد، فرخنده بودن و نبودن.

آمد و رفت

(~ُ رَ) (مص مر.) مراوده، ایاب و ذهاب، تردد.

آمد کار

(~.) (ص.) خجستگی، فرخنده.


دیدگاهتان را بنویسید