دیوان حافظ – گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند

گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند

گفتم کِی ام دهان و لبت کامران کنند؟
گفتا به چشم هر چه تو گویی چُنان کنند

گفتم خَراجِ مصر طلب می‌کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم به نقطهٔ دهنت خود که بُرد راه؟
گفت این حکایتیست که با نکته‌دان کنند

گفتم صَنم‌پَرست مشو با صَمَد نشین
گفتا به کویِ عشق هم این و هم آن کنند

گفتم هوایِ میکده غم می‌بَرَد ز دل
گفتا خوش آن کَسان که دلی شادمان کنند

گفتم شراب و خِرقه نه آیینِ مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیرِ مغان کنند

گفتم ز لَعلِ نوش‌ْلبان پیر را چه سود؟
گفتا به بوسهٔ شِکَرینَش جوان کنند

گفتم که خواجه کِی به سرِ حجله می‌رود؟
گفت آن زمان که مشتری و مَه قِران کنند

گفتم دعایِ دولت او وِردِ حافظ است
گفت این دعا ملایکِ هفت آسمان کنند



  شاهنامه فردوسی - راى زدن رودابه با كنيزكان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کاپوچینو

(پُ نُ) [ ایتا. ] (اِ.) نوعی قهوه که به همراه شیر داغ صرف شود.

کاپیتال

[ فر. ] (اِ.) سرمایه، ثروت، دارایی.

کاپیتالیسم

[ فر. ] (اِ.)
۱- سرمایه داری.
۲- تفوق سرمایه داران در امور صنعتی.

کاپیتان

[ فر. ] (اِ.)
۱- سروان، فرمانده.
۲- خلبان.
۳- ناخدا.
۴- رهبر یک تیم ورزشی، سر ی ا ر (فره).

کاپیتولاسیون

(تُ) [ فر. ] (اِ.) حقی که به اتباع بیگانه در مملکتی دهند مبنی بر این که اگر در آن کشور جرمی مرتکب شدند در محاکم خود آن کشور محاکمه نشوند بلکه در محکمه‌های مربوط به دولت خود محاکمه شوند.

کاپیچ

(ص فا. اِ.)
۱- لفافه‌ای که زردوزان برای قماش سازند.
۲- دسته و بسته.

کاچ

(اِ.)
۱- آبگینه.
۲- شیشه ساییده شده که کاسه گران روی طبق و کاسه ناپخته مالند.

کاچ

(اِ.) تارک سر، فرق سر. کاج و کاچک نیز گویند.

کاچار

(اِ.) آلات و ادوات، اسباب خانه.

کاچال

(اِ.) ضروریات، وسایل خانه از هر چیز.

کاچه

(چِ) (اِ.)
۱- چانه و زنخ.
۲- خوشی، طرب. کچول هم گفته شده.

کاچول

(اِ.) حرکت و جنبش سرین هنگام رقص.

کاچی

(اِ.) غذایی شبیه حلوا که از شکر و آرد و روغن درست کنند.

کاچیک

(اِ.) شیره انگور، شیره مویز.

کاژ

(ص.) لوچ و احول.

کاک

(اِ.)
۱- مرد.
۲- مردمک چشم.
۳- هر چیز خشکیده و باریک.
۴- میان تهی.

کاک

(اِ.) سر زبان، نوک زبان.

کاک

(اِ.) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند.

کاکا

(اِ.)
۱- برادر بزرگتر.
۲- غلام.

کاکا

(اِ.)
۱- مربی خان زادگان، لله بزرگ - زادگان، اتابیک.
۲- غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد.


دیدگاهتان را بنویسید