دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  شاهنامه فردوسی - كشته شدن اغريرث به دست برادر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عرق‌فشانی آن گلعذار را دریاب
ستاره‌ریزی صبح بهار را دریاب
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

درودگری

(~.) (حامص.) نجاری.

دروس

(دُ) [ ع. ] (اِ.) جِ درس.

دروش

(دِ رُ) (اِ.) نک درفش.

دروغ

(دُ) [ په. ] (اِ.) سخن ناراست، خلاف حقیقت، کذب. مق راست. ؛ ~ شاخدار کنایه از: دروغ بزرگ. ؛ ~ مصلحت آمیز دروغی که به خاطر فرو نشاندن فتنه و آشوب و پیشگیری از آسیب ...

دروغ پرداز

(~. پَ) (ص فا.) کسی که دروغ گوید.

دروغگو

(ی) (~.) (ص فا.) کاذب، دروغ - گوینده.

درون

(~.) (اِ.) دعایی که زردشتیان خوانند و بر خوردنی‌ها دمند و سپس خورند.

درون

(دَ) (اِ.) داخل، میان چیزی.

دروند

(دُ وَ) [ په. ] (اِمر. ص مر.) کافر، بی دین، مرتد.

دروند

(دَ وَ) (اِمر.) چنگک، قلاب.

درونسل

(دَ رُّ نَ) [ ع. ] (اِمر.) بچه و فرزند، زاد و ولد، زه و زاری.

درونه

(دَ نَ یا نِ) [ سنس. ] (اِ.)
۱- کمان حلاجی.
۲- هر چیز که به شکل کمان باشد.
۳- قوس قزح.

دروگر

(دِ رُ گَ) (ص.) درو کننده.

درویدن

(دِ رَ دَ) (مص م.) درو کردن.

درویزه

(دَ زِ) (اِ.) نک دریوزه.

درویش

(دَ) [ په. ] (ص.)
۱- فقیر، تهیدست.
۲- صوفی، قلندر.

درویشی

(~.) (حامص.)
۱- فقر، تهیدستی.
۲- گوشه نشینی.
۳- تصوف، عرفان.

درپی

(دَ) (اِ.) پینه، وصله، تکه‌ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند.

درک

(دَ رَ) [ ع. ] (اِ.) نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا، قعر جهنم و غیره.

درک

(دَ رْ) [ ع. ] (اِمص.) دریافت، اندریافت. ج. ادراکات.


دیدگاهتان را بنویسید