دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  شاهنامه فردوسی - جنگ رستم با افراسياب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دردی که بهر جان رهی آفریده‌اند
یا رب مباد قسمت هیچ آفریده‌ای
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

درب

(دَ رْ) [ ع. ] (اِ.) درِ بزرگ، دروازه شهر یا قلعه. ج. دروب.

دربا

(دَ) نک دربایست.

درباختن

(دَ تَ) (مص م.)
۱- باختن، از دست دادن.
۲- بازی کردن.
۳- خرید و فروش کردن.

دربار

(دَ) (اِمر.) بارگاه، کاخ شاهی.

درباز کن

(~. کُ) (اِمر.) آلتی برای باز کردن در بطری، کنسرو و امثالهم.

دربان

(دَ) (اِمر.) نگهبان.

دربایست

(دَ یِ) (اِمص.)
۱- ضرورت، نیازمندی.
۲- سزاواری، شایستگی.

دربت

(دُ بَ) [ ع. دُربه ] (اِ.)
۱- عادت، خو.
۲- تجربه.
۳- دلیری، هوشیاری.

دربست

(دَ بَ)
۱- (ص مف.) آن چه (خانه، اتومبیل کرایه و غیره) که همه آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد.
۲- (ق.) تمام یک چیز، کامل.

دربند

(دَ بَ دِ) (حراض. مر.) در قید، درصدد، به قصد. ضح - به این معنی لازم الاضافه‌است. ؛ ~ چیزی بودن بدان علاقه داشتن.

دربند

(دَ بَ) (اِمر.)
۱- کوچه بن بستی که در داشته باشد.
۲- دره، راه میان دو کوه.
۳- قلعه.

دربندان

(دَ. بَ) (اِمر.)
۱- حصارداری.
۲- تحصن، قلعه بندان.

دربه

(دُ بِ یا بَ) [ ع. دربه ]
۱- (مص م.) آزمودن، آزمایش کردن.
۲- (اِمص.) کار آزمودگی، خیرگی.
۳- خو گرفتگی.

دربی

(دِ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- مسابقه اسب دوانی ویژه اسب‌های سه ساله.
۲- رقابت ورزشی همراه با تعصب بین دو تیم همشهری.

درج

(دَ رْ) [ ع. ] (مص م.) گنجاندن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا هر نوشته دیگر.

درج

(دَ رْ) [ ع. ] (اِ.) نامه، طومار.

درج

(دُ رْ) [ ع. ] (اِ.) صندوقچه، جعبه‌ای کوچک برای نگهداری جواهر و زینت آلات و عطرها.

درج

(دَ رَ) [ ع. ] (اِ.) جِ درجه.
۱- نردبان‌ها.
۲- پایه‌ها.
۳- مقام‌ها.

درجات

(دَ رَ) [ ع. ] (اِ.) جِ درجه.

درجه

(دَ رَ جِ) [ ع. درجه ] (اِ.)
۱- پایه، رتبه.
۲- نردبان.
۳- حد و اندازه چیزی.
۴- مقام، منزلت.
۵- مرتبه نظامی.
۶- واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل ۱۳۶۰ یک دور کامل.
۷- بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله ...


دیدگاهتان را بنویسید