دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده‌ام
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خرم

(خُ رَّ) (ص.) شاد، شادمان.

خرما

(خُ) [ په. ] (اِ.) درختی است از تیره گرمسیری دارای میوه‌ای گوشت دار با هسته سخت و پوست نازک، بسیار شیرین و خوش طعم.

خرمالو

(خُ) (اِ.) درختی است جزو تیره‌های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ‌های درشت و میوه‌ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می‌شود.

خرمدان

(خُ رَ) (اِمر.) کیسه‌ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیاء دیگر را در آن ریزند.

خرمن

(خَ مَ) (اِ.)
۱- توده هر چیز.
۲- محصول گندم یا جو یا برنج و دیگر غلات که روی هم انباشته باشند، توده غله که هنوز آن را نکوفته و جدا نکرده باشند.
۳- هاله ماه.

خرمنکوب

(~.) (اِمر.) دستگاه یا ماشینی که غلُه را از پوست و ساقه جدا می‌کند.

خرمنگاه

(~.) (اِمر.) جایی که کشاورزان در آن جا غله خود را خرمن می‌کنند.

خرمهره

(خَ. مُ رِ) (اِمر.)
۱- نوعی مهره درشت به رنگِ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند.
۲- نوعی بوق.

خرموش

(خَ) (اِمر.) نوعی موش بزرگ.

خرمگاه

(خُ رَّ) (اِمر.) خرگاه.

خرمگس

(خَ. مَ گَ) (اِمر.) نوعی مگس که بزرگتر از مگس‌های معمولی است و دارای خرطومی کوتاه است. ؛ ~ِ معرکه الف - مزاحم. ب - بیگانه.

خرناس

(خُ) (اِ.) خرخر موجود خوابیده.

خرنای

(خُ) (اِ.)
۱- کرنای.
۲- لحن و سرودی از موسیقی قدیم.

خرنبار

(خَ رَ) (اِمر.)
۱- مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن.
۲- جمعیت، ازدحام مردم.

خرند

(خَ رَ) (اِ.) ردیفی از آجر که روی زمین، کنار نهر یا باغچه، پهلوی هم چینند.

خرنه

(خُ نَ یا نِ) (اِصت.) غرش جانوران مانند گربه و ببر.

خره

(خَ رَ) (اِ.) گِل و لای چسبنده.

خره

(~.) (اِ.)
۱- توده، تلمبار، روی هم چیده شده.
۲- ردیف، قطار، پهلوی هم چیده شده.

خره

(خُ رُ) (اِ.) = خروه: خروس.

خره

(خُ رِّ) [ په. ] (اِ.)
۱- فَرهُ، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می‌شود.
۲- نور، فروغ.
۳- بخش، حصه، نصیب.


دیدگاهتان را بنویسید