دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گفتی که به دل شکستگان نزدیکیم
ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست
«نظامی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

حسان

(حِ) [ ع. ] جِ حسن و حسناد؛ نیکوان، خوبرویان.

حسب

(حَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) شمردن، شماره کردن.
۲- (اِمص.) شرافت، بزرگی.

حسب

(حَ سَ) [ ع. ] (ق.) وفق، طبق.

حسبان

(حِ) [ ع. ] (اِمص.) گمان، گمان کردن، پنداشتن.

حسبان

(حُ) [ ع. ] (اِمص.) شمارش، حساب.

حسبت

(حِ بَ) [ ع. حسبه ] (اِ.)
۱- مزد، اجر.
۲- ثواب از خدای.

حسد

(حَ سَ) [ ع. ] (مص ل.) رشک بردن.

حسد بردن

(~. بُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) رشک بردن.

حسر

(حَ) [ ع. ] (مص م.) برهنه کردن.

حسر

(~.) [ ع. ] (مص م.) بریدن.

حسران

(حَ) [ ع. ] (ص فا.) آن که حسرت برد، افسوس خور.

حسرت

(حَ رَ) [ ع. حسره ] (اِ.) افسوس، دریغ.

حسل

(حِ) [ ع. ] (اِ.) بچه سوسمار.

حسم

(حَ) [ ع. ] (مص م.) بریدن.

حسن

(حَ سَ) [ ع. ] (ص.) نیکو، جمیل. ج. حِسان.

حسن

(حُ) [ ع. ] (اِمص.) زیبایی، نیکویی، خوبی.

حسناء

(حَ) [ ع. ] (ص.) مؤنث حَسَن، زن خوب روی.

حسنه

(حَ سَ نِ) [ ع. حسنه ] (اِ.) کار نیک، عمل خیر.

حسنی

(حُ نا) [ ع. ] (ص.) مؤنث «احسن».
۱- نیکوتر.
۲- (اِ.) عاقبت نیکو.
۳- کار نیک.
۴- رؤیت خدا.
۵- فیروزی.
۶- شهادت. ؛اسماء ~ نام‌های خدا که شماره آن‌ها ۹۹ است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره.

حسود

(حَ) [ ع. ] (ص.) کسی که به برتری دیگران رشک می‌برد.


دیدگاهتان را بنویسید