دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساقی عشق بتم در جام امید وصال
می گران دادست کارد آن سبکساری مرا
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جهیدن

(جَ دَ) (مص ل.) جست زدن.

جهیر

(جَ) [ ع. ] (ص.) بلندآواز.

جهیز

(جَ) (اِ.) واژه‌ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه‌ای که عروس با خود به خانه داماد می‌برد.

جهیز

(جَ) [ ع. ] (اِ.) اسب چابک و تندرو.

جهیزیه

(جَ یّ) نک جَهیز.

جو

(اِ.) = جوغ. یوغ. جغ. جوه: چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند.

جو

(جُ) (اِ.) گیاهی از خانواده گندمیان جزو دسته غلات که دارای سنبله ساده‌ای است.

جو

[ په. ] (اِ.) رود کوچک.

جو

(جَ وّ) [ ع. ]
۱- هوای گرداگرد زمین، اتمسفر.
۲- کنایه از: اوضاع و احوال.

جواب

(جَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) پاسخ.
۲- آن چه پس از حل مسئله یا معادله به دست می‌آید.
۳- (اِمص.) جبران، تلافی.
۴- نتیجه آزمایش یا آزمون.

جواب کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) به کسی جواب رد دادن.

جواد

(جَ) [ ع. ] (ص.) بخشنده، راد.

جواد

(جَ وّ) [ ع. ] (ص.) بسیار بخشنده.

جواد

(جَ) [ ع. ] (ص.) اسب تندرو.

جوار

(جِ) [ ع. ] (اِ.) همسایگی، نزدیکی.

جوارح

(جَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ جارحه.
۱- اندام‌ها.
۲- مرغان شکاری.

جوارش

(جَ رِ) [ معر. گوارش ] (اِ.)
۱- نوعی حلوا.
۲- ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند.
۳- معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه.

جواری

(جَ) (اِ.) ذرت، بلال.

جواری

(جَ) [ ع. ] (اِ.) جِ جاریه.
۱- کنیزکان.
۲- کشتی‌های بزرگ.

جواز

(جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند.


دیدگاهتان را بنویسید