دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بیدلا

(دِ) (اِمر.) هذیان، سخنان بی معنی.

بیدمال

(اِمص.) پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح‌های دیگر به وسیله چوب بید و چوب‌های دیگر.

بیدمشک

(مُ یا مِ) (اِمر.) درختی است از گونه بید، با شکوفه‌های معطر که عرق آن نشاط آور است.

بیر

(اِ.) حفظ، از بر کردن، حافظه.

بیر

(اِ.) جامه خواب، نهالی و توشک، بستر.

بیر

(اِ.)
۱- رعد و برق.
۲- صاعقه، طوفان.

بیر

[ ع. بئر ] (اِ.) چاه.

بیرانه

(نِ) (اِ.) نک ویرانه.

بیراه

(ص مر.)
۱- گمراه، منحرف از راه.
۲- بی انصاف.
۳- آن که کارهای ناشایسته کند.

بیراهه

(هِ) (اِمر.)
۱- راه کج.
۲- بیابانی که راه به جایی نداشته باشد.

بیرزد

(زَ) (اِ.) = بارزد. پیرژد. بیرزه. بیرزی. بارزد: براده فلزات.

بیرق

(بِ رَ) [ تر. ] (اِ.)پرچم درفش. ج. بیارق.

بیرقدار

(بِ رَ) [ تر - فا. ] (اِفا.) علمدار، پرچمدار.

بیرم

(بِ یا بَ یا رَ) (اِ.) پارچه نخی نازک.

بیرو

۱ - (اِمر.) کیسه، کیسه پول.
۲- (ص مر.) بی شرم، پُررو.

بیرون

[ په. ] (اِ.)
۱- خارج.
۲- ظاهر چیزی.
۳- محلی که برای وقت گذرانی به آن جا می‌روند.

بیرون آمدن

(مَ دَ) (مص ل.)
۱- خارج شدن.
۲- نمایان شدن.
۳- سرکشی کردن.

بیرونی

(ص نسب.)
۱- خارجی.
۲- بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده‌است.
۳- بیگانه.

بیزار

(ص مر.) بی میل، متنفر.

بیزنده

(زَ دِ) (ص فا.) غربال کننده.


دیدگاهتان را بنویسید