دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - راهی‌ست راه عشق که هیچش کناره نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استیقاظ

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بیدار بودن. هوشیار شدن.
۲- (اِمص.) بیداری، هوشیاری.

استیقان

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.) به یقین دانستن، بی گمان شدن.

استیل

( اِ ) [ فر. ] (اِ.)
۱- شکل، فرم، اندازه.
۲- نوعی مبل به سبک قدیم فرانسه.
۳- شیوه‌ای (معمولاً منحصر به فرد) در انجام مهارت‌های ورزشی.

استیل

(~.) [ انگ. ] (اِ.) فولاد ضدزنگ.

استیلا

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) دست یافتن.
۲- (اِمص.) چیرگی، غلبه.

استیلن

(اِ تِ لِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است هیدروکربن دار و بد بو، قابل احتراق و با شعله سفید درخشان (وزن اتمی آن ۲۶).

استیم

( اِ ) (اِ.) چرک و عفونت زخم.

استیمان

(اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- امان خواستن.
۲- در امان کسی درآمدن.

استیناس

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.) انس گرفتن، خو گرفتن.

استیناف

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- از سر گرفتن.
۲- مراجعه به دادگاه برای رسیدگی دوباره به پرونده.

استیهیدن

(اِ دَ) (مص ل.) سِتهیدَن، ستیزه کردن، لجاج کردن.

استیکال

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.) به کسی اعتماد و تکیه کردن.

اسجاع

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ سَجِع.
۱- آواز خوش پرندگان.
۲- سخن موزون.

اسحار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ سَحَر؛ پاس آخر شب، بامداد.

اسحار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ سِحر؛ افسون‌ها، سحرها.

اسخان

(اِ) [ ع. ] (مص م.) گرم کردن.

اسخیاء

( اَ ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ سخی ؛ جوانمردان، سخاوتمندان.

اسد

(اَ سَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- شیر درنده.
۲- نام یکی از صورت‌های فلکی که تقریباً در سمت الرأس قرار دارد و به صورت شیری تصویر شده‌است، ستاره پر نور این صورت فلکی، قلب الاسد نام دارد که حدود ۷۱ سال ...

اسداس

(اَ) [ ع. ] جِ سَدَس. ؛~ در اخماس زدن الف - شش در پنج زدن. ب - قمار کردن. ج - حیله کردن.

اسدال

(اِ) [ ع. ] (مص م.) فروهشتن، فروگذاشتن، آویختن (پرده).


دیدگاهتان را بنویسید