دیوان حافظ – گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد

رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کویِ عشق مَنِه بی دلیلِ راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود
شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور
بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد




  دیوان حافظ - به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بسی رنج بردم در این سال و سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
«فردوسی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گراش

(گَ)
۱- (اِ.) خراش.
۲- (ص.) پریشان، پراکنده.

گرافیت

(گِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی زغال که از آن در ساختن مداد استفاده می‌کنند.

گرافیست

(گِ) [ فر. ] (اِ.) کسی که با کمک خط‌ها و نوشته‌ها نقش‌هایی زینتی پدید می‌آورد.

گرافیک

(گِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- هنر ترسیم خط و نوشته و پدید آوردن نقش‌های تصویری بر یک سطح برای القای پیامی معین، هنر ترسیمی ارتباط تصویری.
۲- نمودار.

گرامافون

(گِ فُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که صدا را روی صفحه ضبط و پخش می‌کند.

گرامر

(گِ مِ) [ فر. ] (اِ.) دستور زبان.

گرامی

(گِ) [ په. ] (ص.) عزیز، محبوب، مکرم، بزرگ.

گرامی داشتن

(~. تَ)(مص م.) عزیز داشتن، م حترم داشتن.

گران

سنگی (~. سَ) (حامص.) سنگینی، وقار.

گران

شدن (~. شُ دَ) (مص ل.)
۱- سنگین شدن، وزین شدن.
۲- بالا رفتن نرخ.

گران

(گِ) [ په. ] (ص.)
۱- سنگین، ثقیل.
۲- پربها.
۳- بسیار، بی شمار.
۴- سنگینی، سنگینی غم.
۵- ناگوار، ناپسند.
۶- طاقت فرسا، مشکل.
۷- عظیم، بزرگ.
۸- مؤثر، کاری.

گران آمدن

(~. مَ دَ) (مص ل.) ناگوار افتادن، ناگوار آمدن.

گران جان

(~.) (ص مر.)
۱- سخت جان.
۲- پست، دون.

گران روح

(~.) (ص مر.) [ فا - ع. ] بدخوی، بدمعاشرت. مق سبک روح.

گران رکاب

(گِ. رِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- آن که در روز جنگ به حمله دشمن از جای نرود و ثابت قدم باشد.
۲- آرمیده، باوقار.

گران سایه

(~. یِ) (ص مر.) کنایه از: شخص عالی مق ام.

گران سر

(~. سَ)(ص مر.) متکبر، خو د خواه.

گران سرشت

(~. س ِ رِ) (ص مر.)
۱- متکبر.
۲- باوقار.

گران سنگ

(~. سَ) (ص مر.)وزین، سنگین.

گران قدر

(~. قَ)(ص مر.) گران پایه، ارجمند.


دیدگاهتان را بنویسید