دیوان حافظ – گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد

رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کویِ عشق مَنِه بی دلیلِ راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود
شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور
بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد




  دیوان حافظ - سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

الوهیت

(اُ لُ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) خدایی، مقام الهی.

الویه

(اَ یِ) [ ع. الویه ] (اِ.) جِ لوا؛ پرچم‌ها.

الپر

(اَ پَ) (ص.) (عا.)
۱- زرنگ، زیرک.
۲- متقلب، پشت هم انداز.

الچخت

(اَ چَ) (اِ.) طمع، امید، چشمداشت.

الک

(اَ لَ) (اِ.) غربال.

الک دولک

(اَ لَ. دُ لَ) (اِمر.) نوعی بازی کودکان در دو دسته مخالف توسط دو چوب بلند و کوتاه.

الکترال

(اِ لِ تُ) [ فر. ] (ص.) انتخاباتی ؛کارت ~ کارت انتخاباتی.

الکترو کاردیوگرافی

(اِ لِ تِ رُ یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت پتانسیل الکتریکی ناشی از فعالیت الکتریکی ماهیچه قلب روی نوار کاغذی متحرک به منظور مطالعه عمل ماهیچه قلب، قلب نگاری. (فره).

الکتروامان

(اِ لِ تِ رُ اِ) [ فر. ] (اِمر.) مغناطیس الکتریکی.

الکتروتراپی

(اِ لِ تِ رُ تِ) [ فر. ] (اِمر.) معالجه ناخوشی‌ها به وسیله برق.

الکترود

(اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) عنصر رسانایی که از راه آن جریان الکتریکی به یک محیط وارد یا از آن خارج شود؛ الکترد.

الکتروسکپ

(اِ لِ تِ رُ کُ) [ فر. ] (اِ.) آلت آزمایش وجود الکتریسیته که تشکیل شده‌است از یک شیشه دهانه بسته که میله فلزی از دهانه چوپ پنبه آن عبور می‌کند و منتهی به دو باریکه زرورق فلزی است و ...

الکترولیت

(اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی که به وسیله جریان برق تجزیه شود، مانند محلول نمک طعام که در اثر جریان الکتریسته به کلرو سدیم تجزیه می‌گردد، برق کاف (فره).

الکترولیز

(اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) عمل تجزیه شیمیایی به وسیله برق، مانند: تجزیه آب در اثر جریان برق و یا تجزیه نمک طعام به کمک جریان الکتریسیته و غیره.

الکترومتر

(اِ لِ تِ رُ مِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- آلتی است برای اندازه گرفتن مقدار برق در اجسامی که برق دارند.
۲- آلتی که برای اندازه گرفتن اختلاف سطح الکتریکی بکار می‌رود؛ برق سنج.

الکتروموتور

(اِ لِ تِ رُ مُ تُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که انرژی الکتریکی را به انرژی مکانیکی تبدیل می‌کند.

الکترون

(اِ لِ تُ) [ فر. ] (اِ.) از ذرات بنیادی ماده و حاوی کمترین بار الکتریکی منفی و جزء سازنده همه اتم هاست.

الکترونیک

(اِ لِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) بخشی از فیزیک که به مطالعه پدیده‌ها و دستگاه‌های الکترونی مانند ترانزیستور، کامپیوتر و غیره و نیز طراحی و ساخت کنترل و کاربرد وسایل مربوط می‌پردازد.

الکتریزه

(اِ لِ تِ رِ زِ) [ فر. ] (ص.) جسمی یا جرمی که بدان الکتریسیته وارد کنند و یا الکتریسیته را از آن عبور دهند.

الکتریسته

(اِ لِ تِ تِ) [ فر. ] (اِ.) شکلی از انرژی که در بعضی از ذرات اتمی ایجاد می‌شود و قابل تبدیل به اشکال دیگر انرژی است.


دیدگاهتان را بنویسید