دیوان حافظ – گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد

رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کویِ عشق مَنِه بی دلیلِ راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود
شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور
بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد




  دیوان حافظ - زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود
وین بحث با ثلاثه غساله می‌رود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کثیف

(کَ) [ ع. ] (ص.) ناپاک، آلوده.

کج

(کَ) (ص.)۱ - خمیده، ناراست.
۲- نافرمان.

کج

(~.) (اِ.) نوعی از ابریشم خام.

کج افتادن

(کَ. اُ دَ) (مص ل.) (عا.) کج کردن، دشمن شدن.

کج بیل

(کَ) (اِمر.) بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند.

کج بین

(~.) (ص فا.)
۱- آن که خطا بیند.
۲- احول، لوچ، دوبین.

کج تابی

(~.) (حامص.) بدرفتاری کردن.

کج خرام

(~. خُ یا خَ) (ص فا.)
۱- آن که بد - خرامد.
۲- بدمعامله.

کج خلق

(~. خُ)(ص مر.)بدخوی، بداخلاق.

کج دار مریز

(~. مَ) (ص.) (عا.) رفتار همراه با احتیاط و مدارا.

کج رفتار

(~. رَ) (ص.) بدرفتار.

کج نهاد

(~. نَ) (ص مر.) بدذات، بداصل.

کج و کوله

(~ُ کُ لِ) (ص.) دارای شکل یا امتداد نادرست و نازیبا، کج و معوج.

کج پلاس

(~. پَ) (ص مر.) بدمعامله، مفسد.

کج کلاه

(کَ. کُ) (ص مر.) کنایه از: مغرور، خودپسند.

کجا

(کُ) (ق استفهام، ادات پرسش) کلمه‌ای است دال بر استفهام ؛ چه جا، کدام جا.

کجاوه

(کَ وِ) (اِ.) نشیمنی روپوش دار که از چوب سازند و یک جفت آن را به یکدیگر بسته بر شتر و یا استر بار کنند و در هر یک از آن دو کسی نشیند.

کجواج

(کَ) (ص مر.) کج و معوج، ناراست.

کجک

(کَ جَ) (اِمصغ.)
۱- میله آهنی است سرکج و دسته دار که فیلبانان با آن فیل را به هر طرف که خواهند برند.
۲- هر آلت فلزی یا چوبی سرکج.

کجیم

(کَ جِ) (اِ.) کجین، جامه جنگی که در آن کج یا ابریشم به کار رفته باشد.


دیدگاهتان را بنویسید