دیوان حافظ – گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد

رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کویِ عشق مَنِه بی دلیلِ راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود
شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور
بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد




  شاهنامه فردوسی - ستایش پیامبر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اقتدار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) توانمند شدن.
۲- (اِمص.) توانایی، قدرت. ج. اقتدارات.

اقتراب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) نزدیک شدن.

اقتراح

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) خواستن، آرزو کردن.
۲- بی اندیشه سخن گفتن و به قریحه خود امری تازه آوردن.
۳- برگزیدن چیزی.
۴- درباره مسئله‌ای از دیگران نظر خواستن.
۵- (اِمص.) پرسش. ج. اقتراحات.

اقتراض

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) وام گرفتن، قرض کردن. ج. اقتراضات.

اقتراف

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) کسب کردن، کسب معاش کردن.
۲- (مص ل.) گناه کردن.
۳- به جا آوردن.
۴- وزیدن.

اقتران

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) قرین شدن.
۲- نزدیک شدن ستاره‌ای به ستاره دیگر.
۳- (اِمص.) نزدیکی، پیوستگی.

اقتسام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- پخش کردن، قسمت کردن.
۲- سوگند خوردن، قسم یاد کردن ؛ ج. اقتسامات.

اقتصاد

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) میانه روی در هر کاری.
۲- رعایت اعتدال در دخل و خرج.
۳- (اِمص.) میانه روی در هزینه‌ها، میان کاری.
۴- مجازاً صرفه جویی. ؛علم ~یکی از رشته‌های علوم اجتماعی است که در ...

اقتصار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) کوتاه کردن.
۲- بسنده کردن.
۳- (اِمص.) کوتاهی.

اقتصاص

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)۱ - قصاص کردن.
۲- قصه گفتن.

اقتضاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) وام خود را بازخواستن.
۲- (مص ل.) درخور بودن.
۳- (اِمص.) خواهش، درخواست.
۴- لزوم.

اقتضاب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) بریدن شاخه از درخت.

اقتطاع

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- جدا کردن.
۲- بریدن.
۳- قسمتی از چیزی را گفتن.

اقتطاف

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) میوه چیدن.
۲- (مص ل.) فرارسیدن موسم میوه چیدن.

اقتفاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) پیروی کردن.
۲- (اِمص.) پیروی.

اقتناء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) به دست آوردن و گرد کردن مال.

اقتناص

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکار کردن.
۲- کسب کردن.

اقحاط

(اِ) [ ع. ] (مص ل.) به تنگی افتادن، در قحط شدن.

اقحام

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) ناگاه کسی را در کاری افکندن.

اقحوان

(اُ حُ) [ معر. ] (اِ.)
۱- بابونه.
۲- شکوفه ریحان و بابونه.


دیدگاهتان را بنویسید